نظریه کارکردگرایی Functionalism
نظریه کارکردگرایی Functionalism
نظریه کارکردگرایی, در جامعه شناسی، نخستین دیدگاهی است که ما در بخش بررسی و تبیین نظریات جامعه شناسی، قصد پرداختن به آن را داریم. در بخش نخست ما به ,مباحث کلی جامعه شناسی, اشاره ای کردیم. و اکنون در این بخش قصد داریم , نظریه کارکردگرایی Functionalism, را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. بر بخش بعدی به بحث و بررسی پیرامون نظریه کنش متقابل نمادین Social Interaction, می پردازیم و انشاءالله در بخش چهارم و نهایی از این سلسله مباحث نیز به بحث و بررسی پیرامون نظریه تضاد در جامعه شناسی خواهیم پرداخت.
.
کارکردگرایی یا فونکسونالیسم Functionalism در لغت به معنای کار ویژه، نقش و وظیفه میباشد و نتایج حاصله و آثار عینی پدیدههای اجتماعی را در برمیگیرد؛ و در اصطلاح کارکردگرایی مکتبی است که « به موجب آن، جامعه همچون مجموعهای است از نهادهای وابسته به هم، که هر یک در ثبات کلی جامعه نقشی دارند؛ یعنی سازمان اجتماعی در ذات خود دارای نظم و انسجام و وحدت است. نظریه کارکردگرایی ساختاری یا کارکردگرایی ساختی Structural Functionalism یکی از عمدهترین نظریهها پس از شکلگیری جامعهشناسی است. محوریترین مفهوم در نظریه کارکردگرایی واژه کارکرد میباشد. که در جامعهشناسی به معنای نتیجه و اثری است که انطباق یا سازگاری یک ساختار معین یا اجزای آن را با شرایط لازم محیط فراهم مینماید. کارکرد، معادل واژه (Function) دارای استعمالات گوناگون است، Function از ریشه لاتینی Functio به معنای انجام یک وظیفه گرفته شده و در فارسی معادل هایی چون نقش ، عمل ، خدمت ، شغل یافته است. به گونهای که دستیابی به معنای دقیق کارکرد تنها از طریق قرار دادن آن در نظام معنایی سخن میسر میگردد.
طرفداران نظریه کارکردگرایی به طور کلی جامعه را نظامی واجد نظم و ترتیب میدانند. این دیدگاه مبتنی بر تمثیل ارگانیک (اندامواری) بین جامعه و ارگانیسم زنده است. مهمترین معنای کارکرد در مفهوم فایده و عملکرد نهفته است. طرفداران نظریه کارکردگرایی، نظام اجتماعی را کلی میدانند که دارای یگانگی یا یکپارچگی است. “کل” مجموعهای است که همه واحدها و عناصر ساختی و بخشهای مختلف آن با یکدیگر تناسب و سازگاری دارند و یکپارچهاند. این یگانگی از خلال اثرات متقابل هر ساخت بر ساختهای دیگر حاصل میشود یعنی ساختهایی که در نظام اجتماعی دوام و استمرار مییابند، معمولاٌ آثاری دارند که به سایر ساختها در حفظ کلیت نظام کمک میکنند. حامیان نظریه کارکردگرایی, بر این باورند که اجزای سازنده یک جامعه، نهادهایی چون نظام اقتصادی، نظام سیاسی، نظام خانواده، مذهب و سازمان های آموزشی و پرورشیاند که بدون کارکردهای ضروری و منظم آنها، جامعهای وجود نخواهد داشت. و نتیجه فقدان یا اختلال این اجزاء، به خطر افتادن حیات و بقای کل سیستم اجتماعی است. همه این نهادها (اجزای سیستم) دارای ارتباط متقابلاند و هر یک از آنها جهت ایفای نقش مشخص خود باید اندازه، قابلیت و ساختمان مناسب داشته و به گونهای عمل کند که با اجزای دیگر سازگار باشد. ناسازگاری اجزای سیستم اجتماعی، موجب تجزیه آن و تضاد بین اجزا، باعث نابودی آن خواهد شد. ضامن اصلی سازگاری اجزای سیستم، وفاق در ارزشهای مشترک است. ذات مکتب کارکردگرایی توجه به نظم است و شورش و انقلاب در آن جایی ندارد و اگر تغییری شکل گیرد، صرفاً بخاطر سازگاری با کل نظام است. در این مکتب بیش از آنکه به گذشته پدیده و سوابق تاریخ نظر شود ، حال مطمع نظر قرار می گیرد. صورت فقدان چنین نهادهایی، تعادل خود محور در جامعه حاصل نمیشود. در میان جامعه شناسان اگوست کنت، هربرت اسپنسر و امیل دورکیم بیشتر از همه بر نظریه کارکردگرایی اثر گذاشته اند. دراین مقاله نظریات اسپنسر و دورکیم همچنین نظریات رابرت مرتون و تالکوت پارسونز مورد توجه قرار گرفته است.
بسیاری بر این باورند که نظریه کارکردگرایی ساختاری، بر نظریه جامعه شناسی مسلط بوده است. با این همه باید گفت که این نظریه گرچه زمانی بر جامعه شناسی تسلط داشت ، ولی اکنون به عنوان یک نظریه جامعه شناسی اهمیت پیشین خود را از دست داده است. هرچند کوشش های فزاینده ای در جهت احیای آن با عنوان «نوکارکردگرایی» انجام میگیرد. شاید تاکنون در مورد هیچ نظریهای مانند کارکردگرایی اختلاف نظر و مشاجره بروز نکرده باشد، به نحوی که گروهی آن را به کلی مردود دانسته و برخی صاحب نظران از آن به عنوان نظریهای جامع نام بردهاند. علی رغم اینهمه اختلاف آراء، کارکردگرایی به عنوان نظریهای جاافتاده در جامعه شناسی قرن بیستم، به حیات خود ادامه داده و رسمیت یافته است.
تفکر کارکردگرایی، همان گونه که گفته شد، در اصل به وسیله آگوست کنت که آن را در رابطه نزدیک با دیدگاه کلیِ جامعه شناسی خود میدید، معمول گردید. امیل دورکیم نیز “تحلیل کارکردی” را به عنوان بخشی اساسی از وظایف نظریهپردازی و پژوهش جامعه شناختی تلقی میکرد. اما، ظهور نظریه کارکردگرایی در شکل امروزی آن به شدت از مطالعات مردم شناسان تأثیر پذیرفت. تا اوایل این قرن مردم شناسی اساساً بر پایه گزارشها و اسنادی استوار بود که توسط کارگزاران استعماری، مبلغان مذهبی و سیاحان فراهم می گردید. بنابراین مردم شناسی قرن نوزدهم به طور عمده مبتنی بر تأملات نظری و فاقد مدارک مستند بود. نویسندگان کتابهایی منتشر میکردند که نمونههایی از سراسر جهان در آن گردآوری شده بود، بی آنکه چندان اهمیت بدهند که آنها تا چه اندازه معتبر و قابل اعتمادند یا از چه زمینهی خاص فرهنگی ناشی شدهاند. برای مثال، مذهب بر اساس مقایسه نمونههای متعددی از اعتقادات و شیوه های عمل برگرفته شده از متنوع ترین فرهنگها تحلیل میگردید.
عمر مردم شناسی امروزی به زمانی باز می گردد که پژوهشگران این رویکرد را رضایتبخش نیافتند و به صرف وقت در دورههای طولانی میدانی در فرهنگهای گوناگون نقاط مختلف جهان اقدام کردند. رادکلیف براون (۱۹۵۵-۱۸۸۱) ،مؤلف انگلیسی که به شدت از اندیشههای امیل دورکهیم تأثیر پذیرفته بود و برونیسلاو مالینوفسکی (۱۹۴۲-۱۸۸۴)، نویسنده لهستانی که قسمت زیادی از زندگی خود را در انگلستان گذراند، دو تن از آغازگران کار میدانی در مردم شناسی بودند. برونیسلاو مالینوفسکی در نتیجهی گذراندن دوره طولانی در جزایر تروبریاند در اقیانوس آرام برخی از مشهورترین مطالعات انسان شناسی را که تاکنون نوشته شده است، پدید آورد. رادکلیف براون, ساکنان جزایر آندامان را ،که در مجمع الجزایری در نزدیکی سواحل برمه زندگی می کردند مورد مطالعه قرار داد.
رادکلیف براون و برونیسلاو مالینوفسکی هر دو میگویند که اگر ما بخواهیم نهادهای مهم یک جامعه یا فرهنگ را شناخته و توضیح دهیم که چرا اعضای آن به شیوه معینی رفتار می کنند باید آن را به طور کلی مطالعه کنیم. برای مثال، ما میتوانیم اعتقادات مذهبی و رسوم یک جامعه را ، فقط با نشان دادن چگونگی رابطه آن با سایر نهادهای جامعه تحلیل کنیم زیرا اجزای مختلف یک جامعه در رابطه نزدیک با یکدیگر توسعه مییابند.
اساس این نظریه بسیار ساده می نماید: هر “کل“، مرکب از اجزائی است که به نحو خاصی با هم ترکیب شده اند و حتی اگر هر دو بخش یعنی هم اجزاء و هم کل دچار تغییر و دگرگونی شوند باز هم به حفظ و ثبات کل کمک می کند.
مطالعه کارکرد یک شیوه عمل یا نهاد اجتماعی عبارت است از تحلیل سهمی که آن شیوه عمل یا نهاد در دوام جامعه به طور کلی دارد. بهترین شیوه درک این مطلب از طریق قیاس با بدن انسان است؛ مقایسهای که آگوست کنت، امیل دورکیم و بسیاری از مؤلفان کارکردگرای بعدی انجام میدهند. برای مطالعهی یکی از اندامهای بدن مانند قلب، ما باید نشان دهیم رابطه آن با سایر قسمتهای بدن چگونه است. قلب با تلمبه زدن و فرستادن خون به سراسر بدن، نقشی حیاتی در ادامه زندگی موجود زنده بازی می کند. به همین ترتیب، تحلیل کارکرد یک پدیده اجتماعی به معنی نشان دادن نقشی است که آن پدیده در ادامهی بقای جامعه ایفا میکند. برای مثال، به اعتقاد امیل دورکیم، مذهب تقید مردم را به ارزشهای اجتماعی مورد تأکید قرار می دهد و به این طریق به حفظ انسجام اجتماعی کمک می کند. (در تأیید این دیدگاه امیل دورکیم و برای فهم بهتر آن به مطلب انتقادآمیزی که با عنوان “رویکرد پراگماتیک یا عمل گرایانه به دین” پیشتر تحریر شد، مراجعه نمایید)
کارکردگرایی جزمکاتب محافظه کاری است و اصالت را به کارکرد میدهد و از مسلط ترین نگرشهای جامه شناسی معاصر در غرب است و از علوم فنی سود برده است. ریشههای فکری مکتب کارکردگرایی نخست به امیل دورکیم -جامعه شناس فرانسوی- و سپس به تالکوت پارسونز -جامعه شناس انگلیسی- باز میگردد. آنچه برای کارکردگرایی اهمیت دارد، « تعادل خود محور » است و اگر تغییری در جامعه رخ دهد صرفاّ به خاطر سازگاری با کلّ نظام است . به طور کلی در نظریه کارکردگرایی چنین فرض میشود که جامعه همانند سیستمی است مرکب از بخشهای مختلفی که هر یک کار ویژه و وظایف خاص خود را انجام میدهد و بین اجزای سیستم روابط مکمل و متقابل وجود دارد هر سیستم مجموعهای از اجزای به هم پیوسته است که در درون محیط خاصی عمل میکند و با آن محیط روابط متقابل دارد.
.
چهارچوب نظری نظریه کارکردگرایی در جامعه شناسی
.
الف) کارکردگرایی از نظر تالکوت پارسونز
از نظر تالکوت پارسونز، کارکرد « یک سری فعالیتهایی است که در جهت تامین نیاز صورت میگیرد». با به کار بردن چنین تعریفی، تالکوت پارسونز, معتقد است که چهار کارکرد ضروری برای تمامی نظامها در جامعه شناسی لازم است:
الف :انطباق (A)، ب: دستیابی به هدف (G)، ج: انسجام (I) ، د: الگوی حفظ و نگهداری (L). برای بقای یک نظام باید این چهار کارکرد وجود داشته باشد.
۱- انطباق : یک نظام باید برای پیش آمدهای خارجی آماده باشد و با محیط اطرافش انطباق پیدا کند.
۲- دستیابی به اهداف : یک نظام باید اهداف خود را مشخص کند و به آنها دست یابد.
۳- انسجام : یک نظام باید روابط اجزاء درونی خود را به نظم درآورد. همچنین باید روابط میان سه کارکرد ضروری دیگر را به نظم و قاعده درآورد.
۴- الگوی حفظ و نگهداری : یک نظام باید هم خود را مجهز سازد، نگاهدارد و هم انگیزههای افراد و الگوهای فرهنگی را احیاء نماید تا انگیزهها حفظ شود.
در یک سطح عام چهار کارکرد ضروری که در بالا اشاره شد، به چهار نظام کنش اجتماعی متصل می شود :
ارگانیسم زیستی : نظام کنشی است که دارای کارکرد انطباق با دنیای خارج است،
نظام شخصیت : دارای کارکرد دستیابی به هدف است چرا که اهداف و منابع دستیابی به آن را معرفی می کند،
نظام اجتماعی : دارای کارکرد انسجام از طریق کنترل اجزاء آن است و بالاخره
نظام فرهنگی : دارای کارکرد حفظ و نگهداری است که از طریق آن افراد با ارزشها و هنجارهایی روبرو هستند که آنها را برای کنش تحریک می کند.
.
مسأله نظم در نظریه ساختنی کارکردی پارسونز :
۱- نظام ها دارای نظم هستند و اجزاء آنها با هم پیوستگی دارند.
۲- نظام ها در جهت نگاهداری نظم، خودمحور و یا تعادلی هستند.
۳- نظامها ممکن است ایستا بوده و یا یک فرآیند منطقی از تغییرات را دارا باشند.
۴- طبیعت یک جزء از نظام، همان تأثیری را دارد که دیگر اجزاء نظام میتوانند از آن اخذ کنند.
۵- نظامها سرحدهای خود را با محیطشان حفظ میکنند.
۶- محدوده و انسجام درونی نظام دو فرآیند اساسی و ضروری برای دادن یک حالت تعادل به نظام هستند.
۷- نظام ها سعی در نگاهداری خودمحورانه سرحدها و روابط اجزاء خود را دارند و کنترل اختلافات محیطی و جریانهایی که سعی در تغییر نظام را دارند از وظایف آنهاست.
این فرضیات موجب شد که پارسونز به تحلیل نظم نظام های ساختاری بپردازد . در این راه او تغییرات اجتماعی را حداقل تا اواخر عمر خود نادیده گرفت.
.
نظام اجتماعی از دیدگاه پارسونز
نظام اجتماعی شامل جمعی از افراد کنشگر است که دارای محیط فیزیکی و افرادی است که با یکدیگر کنش متقابل دارند ، کنشگرانی که تمایلات خود را در اثر انگیزهی “به حد اعلی رسیدن لذتها” و روابط آنها با موقعیتها در یک نظام ساختاری فرهنگی و ارزشهای مشترک صورت می دهند.
.
ب) کارکردگرایی از دیدگاه امیل دورکیم
معمولاً از امیل دورکیم به عنوان بنیانگذار کارکردگرایی عصر جدید نام میبرند اگر چه دورکیم در نخستین کتاب مهم خود «تقسیم کار اجتماعی» از هربرت اسپنسر انتقاد میکند اما خود تحت تأثیر دل مشغولیهای قرن نوزدهم با زیست شناسی قرار میگیرد . مفاهیم بنیادی او شباهت بسیاری با طرفداران نظریه اندام وارگی دارد ، به نظر وی:
۱- جامعه پدیده ای ذاتاً مستقل است و نمیتوان آن را به اجزاء تشکیل دهندهاش بازگرداند ، امیل دورکیم با فرض اینکه جامعه واقعیتی خودبسنده است بر “کل اجتماعی” تأکید بسیار میکند و از این مفهوم به عنوان ابزاری برای تحلیلهای خود سود می جوید.
۲- اگرچه تأکید بر این نکته الزاماٌ به معنی گرایش به نظریه اندام نیست اما امیل دورکیم، “کل” را از نظر علّی مقدم بر اجزا میشمارد و اجزاء را برآورندۀ عملکردها، نیازها و خواستههای کل میداند و بدین سان تمایل خود به نظریه اندام را نشان می دهد.
۳- استفادۀ مدام از مفهوم « نیازهای کارکردی » ناشی از این است که امیل دورکیم، نظامهای اجتماعی را در مضامین « بهنجار» و « مرضی » مورد مطالعه قرار میدهد . چنین دیدگاهی حداقل بدین معنی است که نظام های اجتماعی نیازهایی دارند که با اجتناب از حالات « مرضی » می تواند برآورده شوند.
۴- نظام های اجتماعی را با مفاهیم « بهنجار » و « مرضی » سنجیدن و پیش کشیدن پای مفاهیم عملکردی ، بدینجا می انجامد که نظام ها دارای تعادلی هستند که کارکرد بهنجار جامعه را ممکن می سازد. در نهایت امیل دورکیم با اتخاذ یک موضع قاطع جامعه شناسانه در مورد خواص ظاهر شونده – یعنی کاهش ناپذیری کل به اجزاء تشکیل دهنده آن – جامعه شناسی را از چنگال روانشناسی و انسان شناسی جوان و تازه کارِ عصر خوذ، رهایی بخشید . لیکن چون تأکید بر کل اجتماع را با فرضیههای تشبیه اندامهایی از قبیل « کارکرد » ، « ضرورت » ، « نیاز » و “بهنجاری بیمارگونی” تکمیل کرد ، لذا به آمیختن اصول اندامهای در نظریهی جامعه شناسی مدد رسانید که نزدیک به سه ربع قرن دوام آورد. درخشانی تحلیل عنوانهای مستقل و واقعی به وسیله او، و همچنین دلالتکنندگی کارهای تحلیلی او باعث شد که نسلهای بعدی جامعه شناسان و انسان شناسان به ” تحلیل کارکردی ” وی توسل جویند. امیل دورکیم، دربارهی ساختارها، کارکردها و رابطهشان با نیازهای جامعه، نظرهای گوناگونی را برحسب کارکردگرایی ساختاری مطرح کرد . شاید مهمترین کار امیل دورکیم ، این بود که میان مفهوم ” علت اجتماعی ” و مفهوم ” کارکرد اجتماعی ” ، تمایز قائل بود. در بررسی علتهای اجتماعی ، باید توجه کرد که یک ساختار معین چگونه به وجود آمده و چرا یک چنین صورتی را به خود گرفته است. اما برعکس ، در بررسی کارکردهای اجتماعی، باید توجه کرد که یک ساختار معین چه نیازی را برای یک نظام گستردهتر برآورده می سازد.
.
ج) کارکردگرایی به تعبیر رابرت مرتون
رابرت مرتون شاگرد تالکوت پارسونز بوده و مهمترین مقالات خود را بعد از او در ” نظریه ساختی کارکردی” از خود به جای گذاشته است و سعی او به طرف « اصولی کردن تحلیل کارکردی » می باشد.
مرتون سه پایه و اصل موضوعه ” تحلیل کارکردی “ را مورد انتقاد قرار می دهد؛ اول اصلی است که از وحدت کارکردی صحبت میکند: این اصل بیان میکند که تمامی اعتقادات و کنشهای اجتماعی و فرهنگی برای جامعه کارکرد دارند، همانطور که برای فرد دارای کارکرد هستند. این دیدگاه معتقد است که اجزاء مختلف نظام اجتماعی باید سطح بالایی از انسجام را داشته باشند. به هر حال ، رابرت مرتون, اظهار داشته که ممکن است این امر تا حدودی درست باشد یا در جوامع ابتدایی صادق باشد اما تعمیم آن به جوامع پیچیدهتر و بزرگتر امکان پذیر نیست.
دومین اصل موضوعه، کارکردگرایی عام, است : بر اساس این اصل تمامی اشکال و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی استاندارد دارای کارکرد مثبت هستند. رابرت مرتون, معتقد است این امر با دنیای واقعی در تناقض است. این روشن است که هر ساختار، عادت، ایده، اعتقاد و غیره دارای کارکرد مثبت نیستند. برای مثال ، تعصبات ملیگرایانه میتواند ضد کارکرد باشد درحالیکه دنیا درحال تکثیر سلاح های اتمی است .
سوم اصل ، ضرورت کارکردی است و اینطور استدلال می شود که تمامی جنبههای اجتماعی نه تنها دارای کارکرد مثبت هستند بلکه ضروری هم هستند . هیچ ساختار و کارکردی نمیتواند مانند آنچه که در جامعه است عمل کند. انتقاد رابرت مرتون, این است که حداقل باید بدانیم که کارکردها و ساختارهای جایگزینی میتوانند در جامعه ظاهر شوند . مرتون معتقد است تمامی این سه اصل موضوعه بر فرضیّات غیرتجربی استوارند و حداقل وظیفه جامعه شناس، بررسی آنها از لحاظ تجربی است . رابرت مرتون میگوید که آزمایش تجربی – نه برسی نظری – در نظریه و روش ” تحلیل کارکردی ” قطعی است و همین امر است که او را در نظریه و روش منسجم ساخته است .
آنچه مرتون را به عنوان نماینده و معرف نسل جدید کارکردگرایان شناساند این بود که وی بین کارکردهای مختلف یک نظام تمایز قائل شد که در تحلیل کارکردی اهمیت بسزایی دارد ، و آن وجود کارکرد آشکار و کارکرد پنهان است .
کارکرد آشکار، کارکردهایی هستند که برای شرکتکنندگان در نوع ویژهای از فعالیت اجتماعی شناخته شده و مورد انتظار است. کارکرد پنهان، نتایج آن فعالیت هستند که شرکتکنندگان از آن آگاه نیستند. برای روشن کردن این تمایز، رابرت مرتون مثال «رقص باران» را به کار میبرد که توسط سرخپوستان در نیومکزیکو اجرا میگردد. هوپی ها معتقدند که این مراسم باران میآورد که برای محصولاتشان به آن نیاز دارند(کارکرد آشکار) ، به این دلیل است که آنها این مراسم را برپا می کنند و در آن شرکت می جویند. اما مرتون، با استفاده از نظریه امیل دورکیم درباره دین، استدلال میکند که رقص باران در عمل، به هم پیوستگی جامعه را افزایش میدهد(کارکرد پنهان). بر اساس دیدگاه رابرت مرتون بخش مهمی از تبیین جامعه شناختی عبارت است از آشکار کردن کارکردهای پنهان و نهادهای اجتماعی.
رابرت مرتون، همچنین بین کارکردها و کژکردها تمایز قایل میشود. او خاطر نشان می سازد که فرهنگ های کوچک که مورد مطالعه انسان شناسان قرار میگیرند معمولاً یگانگی و همبستگی بیشتری دارند تا جوامع صنعتی که موضوع اصلی مطالعه جامعه شناسان هستند. رادکلیف براون و برونیسلاو مالینوفسکی میتوانستند توجه خود را فقط به مشخص کردن کارکردها متمرکز سازند زیرا فرهنگهایی را تحلیل میکردند که پایدار و یکپارچه بود. اما، در مطالعهی دنیای مدرن ما باید از گرایشهای تجزیه کننده آگاه باشیم. “کژ کارکرد” به جنبه هایی از فعالیت اجتماعی اطلاق می شود که مشوق ایجاد دگرگونی است و به هم پیوستگی اجتماعی را تهدید می کند.
جستجو برای جنبههای کژکردی رفتار اجتماعی به معنای متمرکز کردن توجه به آن ویژگیهای زندگی اجتماعی است که نظام روابط موجود را به رویارویی فرا میخوانند. برای مثال، اشتباه است که تصور کنیم دین همیشه جنبه کارکردی دارد -یعنی فقط به انسجام اجتماعی کمک میکند – زیرا هنگامی که دو گروه از مذاهب مختلف، یا حتی تعابیر مختلف از یک مذهب، حمایت می کنند، نتیجه میتواند ستیزههای عمدهی اجتماعی باشد که موجب شکاف اجتماعی گسترده میشوند. بدین سان اغلب میان اجتماعات مذهبی جنگ وجود داشته است – مانند منازعات میان پروتستانها و کاتولیکها در تاریخ اروپا.
.
برای مدت طولانی تفکر کارکردگرایی شاید برجسته ترین سنت نظری در جامعه شناسی، به ویژه در آمریکا بود. در سالهای اخیر، به تدریج که محدودیتهای آن آشکار شده، نفوذ و اعتبار آن رو به کاهش گذاشته است -اگر چه هنوز مدافعان برجسته ای دارد. شاید به استثنای رابرت مرتون، بسیاری از متفکران کارکردگرا (که تالکوت پارسونز نمونه ای از آنها بود،) به گونهای غیرضروری و با غفلت از عواملی که موجب نفاق و ستیزه می گردد، بر عواملی تأکید میکردند که موجب تقویت انسجام اجتماعی می شود. علاوه بر این، از نظر بسیاری از منتقدان، تحلیل کارکردی ویژگیهایی را به جوامع نسبت میدهد که فاقد آنها هستند. کارکردگرایان اغلب درباره جوامع چنان مینویسند که گویی جامعه دارای “نیازها” و”مقاصدی” است، اگر چه این مفاهیم تنها هنگامی معنی دار است که در مورد افراد انسانی به کار برده شود. برای مثال، تحلیل رابرت مرتون را از رقص باران هوپیها در نظر بگیرید. مرتون چنان می نویسد که گویی اگر ما بتوانیم نشان دهیم که این مراسم به یگانگی جامعه هوپی کمک می کند، توضیح داده ایم که چرا “واقعاً” وجود دارد -زیرا با همهی اینها، ما می دانیم که این رقص واقعاً باران نمی آورد. اما این چنین است، مگر این که تصور کنیم جامعه هوپی به طریقی اعضای خود را “وادار می کند” به شیوه هایی رفتار کنند که برای بهم پیوستگیاش به آنها “نیاز دارد”. اما نمیتواند چنین باشد؛ زیرا جوامع از نیروی اراده یا اهداف بهره مند نیستند؛ تنها افراد انسانی این ویژگیها را دارند.
.
نتیجه گیری کلی از مباحث حامیان کارکردگرایی
در بازنگری کوششهای نظری کارکردگرایان متقدم ، میراث کارهای تحلیلی آنان را می توان اینگونه خلاصه کرد :
۱- جامعه یک نظام در نظر گرفته میشد. در اکثر موارد اینگونه نظامها دارای نیازها و ضرورتهایی تلقی میشدند که می بایست برآورده شوند تا بقا را تضمین کنند.
۲- متفکران کارکردگرا، با وجود عنایت به تکامل ، نظامهای دارای نیازها و ضرورتها را دارای حالات « بهنجار» و « بیمارگون » تلقی میکردند و از این رو ، به تعادل و هم ایستایی نظام اشاره می کردند .
۳- جامعه وقتی یک نظام در نظر گرفته میشد ، مرکب از اجزای مرتبط تلقی میشد. در تحلیل این اجزای مرتبط ، اینکه چگونه این اجزاء ضرورتهای کلهای سیستمی را برآورده و بدین ترتیب بهنجاری یا تعادل نظام را حفظ می کند ، در کانون توجه قرار میگرفت .
۴- اجزای مرتبط چون مشخصاٌ در ارتباط با حفظ یک کل سیستمی در نظر گرفته میشدند ، از این رو تحلیل علّی، اغلب مبهم میگردید و در تکرارهای معلوم و غایت شناسیهای غیرمنطقی فرو می غلطید .
اگرچه تنوع زیادی در مکتب ساختی کارکردی وجود دارد ولی ، توجه ما در این مقاله بر کارکردگرایی اجتماعی بوده است.
توجه این مکتب به مقیاس کلان است و به روابط درونی در سطح اجتماعی میپردازد که همراه با فشارهای ساختاری و نهادی بر کنشگر همراه است. دیدگاه ساختی کارکردی اجتماعی، ریشههای خود را در آثار آگوست کنت ، هربرت اسپنسر و امیل دورکیم و توجهش را به ارگانیسیسم دیدگاه “اندام وارهایِ” نیازهای اجتماعی، ساختارها و کارکردها معطوف داشته است.
بر همین اساس ، ساختی کارکردی ها اموری را در مقیاس کلان مانند نظام اجتماعی، خرده نظام، روابط بین خرده سیستمها و نظام بزرگ متعادل و تغییرات منظم مد نظر قرار میدهند.
البته باید خاطر نشان شد که انتقادات عمدهای نیز به مکتب ” کارکردگرایی ساختاری ” شده است ( ذاتی ، منطقی ) مثل بی توجهی به قضیه کشمکش، ضد تاریخی بودن ، بی توجهی به فراگردهای اجتماعی، برداشت انفعالی از کنشگر فردی، مشروعیت دادن به وضعیت نخبگان در جامعه ، از مهمترین انتقادات وارد شده به مکتب کارکردگرایی می باشد.
.
.
اولین نقدی که بر کارکردگرایی وارد است، محافظهکار بودن این نظریه است. به نظر ناقدان، «کارکردگرایی سخن از اصلاح اجتماعی میگوید، لیکن به نحوی که دلالت بر واژگونی سریع، جهت گیری مجدد و کامل اجتماعی، یا تغییر اساسی نداشته باشد.»
کارکردگرایی بسیار کلگرا است و در آن جز به تعادل کلی نظام که در اثر نیازهای متقابل و کارکرد اندامها و نهادها تحقق میپذیرد، به چیز دیگری توجه نمیشود و در نتیجه برداشتی ناقص و موهوم از روابط واقعی جامعه و کنشهای اجتماعی ارائه میشود.
در این شیوه تحلیل، برای نظم اجتماعی موجودیتی مستقل و جدا از اعضایش تصور میکنند، چه اینها مانند اندامگرایان بر وحدت اجتماعی و قدرت مستقل از ارزشها و مکانیزم کنترل اجتماعی تأکید دارند. در نظر آنها اجتماعیشدن و یادگیری فرد تنها یک محصول ساده نظام فرهنگی است و اراده انسان بهعنوان کنشگر واقعی در این نظام جایی ندارد. به این ترتیب هرگونه ارتباط نظام را با کنش افراد نادیده میگیرند، چه در اصل نه فقط انطباق هنجارها مهم است بلکه نیازهای نظام است که اصالت پیدا میکند و انگیزه های فردی باید از آن تبعیت کنند.
انتقاد عمده دیگری اینکه کارکردگرایی دارای خصلت همانگویی است. استدلال همانگویانه، استدلالی است که در آن، نتیجه قضیه تنها آنچه را در صغری و کبرای قضیه بهطور ضمنی وجود دارد، بهگونهای صریح مطرح میسازد و یا در واقع، چیزی جز بیان دوباره همان مقدمات نیست.
کارکردگرایی به تاریخ بهاندازه کافی نم یپردازد یعنی در واقع، ذاتاً غیر تاریخی است.
۶- عدم توجه به فراگرد دگرگونی اجتماعی
این مکتب به ساختارهای ایستا بسیار بیشتر از دگرگونیهای اجتماعی توجه دارد. از نظر ترنر و ماریانسکی، کارکردگرایی ساختاری هرگاه هم که به آن میپردازند، بیشتر از دیدگاه تحولی است تا از جنبه تکاملی.
.
.
.
در مطالب آینده به معرفی مختصر دو دیدگاه و رویکرد مهم دیگر جامعه شناسی خواهیم پرداخت.
.
.
منابع:
- گیدنز، آنتونی؛ جامعه شناسی، منوچهر صبوری، نی، ۱۳۸۵
- ریترر، جورج: نظریه های جامعه شناختی
- مارتیندال، دان؛ ماهیت و انواع نظریه های جامعه شناسی، جلد اول،حمید عبداللهیان
- سایت پژوهشکده باقر العلوم
- عمو عبداللهی ،فاطمه؛ مقالهی تضاد، سایت پژوهشکده باقر العلوم
- وبلاگ تخصصی جامعه شناسی دکتر راسخ
- سایت دانش نامه رشد
- اسکید مور، ویلیام؛ تفکر نظری در جامعه شناسی، جمعی از مترجمان، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۵، چاپ اول.
- توسلی، غلامعباس؛ نظریه های جامعه شناسی، تهران، سمت، ۱۳۸۶، چاپ سیزدهم.
- ۰۰/۰۲/۰۷
سایت خیلی خوبی دارید
امیدوارم موفق بشید