نگاه دانشجویی

این وبلاگ پایگاهی است برای انعکاس فعالیتهای فرهنگی، علمی وسیاسی

نگاه دانشجویی

این وبلاگ پایگاهی است برای انعکاس فعالیتهای فرهنگی، علمی وسیاسی

این وبلاگ پایگاهی است برای انعکاس فعالیتهای فرهنگی علمی وسیاسی

پیام های کوتاه
پیوندها

خلاصه کتاب تأملی در مدرنیته ایرانی‌ نوشته علی میرسپاسی‌

 

(بحثی درباره گفتمانهای روشنفکری و سیاست مدرنیزاسیون در ایران)

ژوئن 24, 2018 mohsenjoseph دسته‌بندی نشده

 

 

این کتاب در هفت فصل نوشته شده، هفت فصلی که کلیات و جزییات آن به شکلی دقیق و حساب شده نوشته اند تا سیر تدریجی حرکت کتاب رو به جلو سازگار با منطق درونی این بحث و فهم بهتر مخاطب باشد. در فصل نخست به روایت های غربی مدرنیته پرداخته شده است، در این فصل نویسنده می کوشد تصویری از روایت اروپامدار مدرنیته ارائه کند و همچنین به جریان هایی که به استحکام این روایت پرداخته و کوشیده جوامع دیگر را بیرون از ساحت مدرنیته قرار دهند، بپردازد. روشنفکری مشروطه عنوان فصل دوم کتاب است در این فصل به رویارویی روشنفکران مشروطه و تلقی آن ها از تجدد پرداخته شده و شرح سازگاری حاصل از تسلیم آن ها در برابر مدرنیته اروپایی روایت می شود. در فصل سوم با عنوان بحران سکولاریسم و خیزش اسلامی ، پا به دوران پهلوی اول و دوم می گذاریم با پذیرش مدرنیته از سوی حکومت، بی اعتنایی آن ها به خواست سنتی و مذهبی مردم و تلاش توأم با خشونت آن ها برای مدرن کردن سریع مردم و سیاست آمرانه مدرنیته از بالا روبه رو می شویم. سیاستی که در بلندمدت حاصلی جز رجعت دوباره به سنت ها و ارزش های ناسازگار با مدرنیته از سوی مردم و روشنفکران ندارد. فصل چهارم با عنوان اسلام در برابر ایدئولوژی حکایت بازگشت به خویشتن است که در قالب گفتمان چهره هایی چون دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد مطرح شده و جریان تبدیل روحانیت سنتی به روحانیت سیاسی بررسی می شود. ماجرایی که نهایتاً به خیزش مردم و سرنگونی حکومت پهلوی می انجامد. در فصل پنجم با عنوان متفکران آلمان و فرهنگ مدرنیته ، نویسنده نمونه اروپایی مدرنیته آمرانه و از بالا و گفتمان بازگشت به اصل را در کشور آلمان مطرح و موردبررسی قرار می دهد. در فصل ششم با عنوان تراژدی چپ ایرانی ، مروری شده بر تاریخ حرکت های چپ گرایانه در ایران و ماجرای قربانی شدن جریان چپ ایرانی به دلیل درک غلطی که از مدرنیزاسیون داشتند و سرانجام در فصل هفتم با عنوان مدرنیته زمانه ما ، مؤلف طی گفتگوهایی با برخی اسلام گرایان جدید و قدیم به امکان تحقق دموکراسی سکولاریستی در ایران پرداخته است. بحث مدرنیته در ایران بحثی به غایت کلیدی و مهم برای درک درست تغییر و تحولات بسیار زیاد جامعه ایرانی در صد و پنجاه سال اخیر است، برای رازگشایی از عقب ماندن ما و پیش رفتن غرب؛ و کتاب تأملی در مدرنیته ایرانی یکی از عمیق ترین پژوهش ها درزمینه ی این امر مهم.

کتاب تأملی در مدرنیته ایرانی‌ نوشته علی میرسپاسی‌

یادداشت مترجم

 

تأملی در مدرنیته ایرانی داستان مواجهه شورمندانه و پرماجرای قوم ایرانی با مدرنیته است. داستان از خودِ مدرنیته شروع می‌شود. از حادثه خجسته‌ای که در غرب اتفاق می‌افتد و، هم‌زمان، متفکران و فلاسفه‌ای ظهور می‌کنند تا این رخداد جدید را بشناسند و از آن تفسیری ارائه دهند. اما این متفکران، در تفسیر خود، به حضور یک «غیر» یا «بیگانه» نیاز دارند تا در تقابل با آن، خودِ مدرن خویش را تعریف کنند. چنین است که دوگانه‌های عقلانی‌ـ غیرعقلانی، متمدن‌ـ بربر، غربی‌ـ شرقی، اروپایی‌ـ «غیر» و بالاخره مدرن‌ـ سنتی پدید می‌آید

 

 و هرآنچه معقول و گشوده و مداراخواهانه و عرفی است به اولی، و هرآنچه تعصب، جمود، بندگی و دینی است به دومی نسبت داده می‌شود. متفکران غربی، از منتسکیو و هگل و مارکس گرفته تا برنارد لوئیس و هانتینگتون هر یک به سهم خود می‌کوشند تا به روایت اروپامدار از مدرنیته استحکام بخشند، مدرنیته را تجربه انسان اروپایی معرفی کنند و جوامع دیگر را در جایگاهی بنشانند که بیرون از ساحت مدرنیته قرار دارد. فصل اول کتاب شرح چگونگی تکوین و تقریر این روایت جزمی و اروپامدارانه از مدرنیته است.

 

اما در این سوی عالم و در ایران، که جذابیت مدرنیته عقول بسیاری را به تسخیر خود درآورده، این روایت اروپامحور از مدرنیته توسط بسیاری از نخبگان و روشنفکران عصر مشروطه (فصل دوم کتاب) و حکومت اقتدارگرای پهلوی (فصل سوم) پذیرفته می‌شود. تکاپوی حکومت پهلوی معطوف به این امر است که با اتخاذ سیاستی آمرانه و خشونت‌بار و بی‌اعتنا به سنت و بافت بومی و فرهنگی جامعه، مدرن‌شدن به شیوه غربی را به سرعت در جامعه ایران محقق کند. این خط‌مشی سیاسی، ضد خود را درون خود می‌آفریند. با ویران شدن بافت سنتی جامعه نسلی شوریده، فقیر و ازخودبیگانه پدید می‌آید. این نسل جدید که در حاشیه شهرهای شلوغ و پرازدحام می‌زید، تنها در حسینیه‌ها و مساجد است که آرامش خود را باز می‌یابد و می‌تواند چندی در جهان سنتی و ازدست‌رفته و نوستالژیک خود زیست کند. اما این مساجد و مراکز در سیطره روحانیت قرار دارد که خود به شدت از سیاست مدرنیزاسیون شاه ناخرسند است. با سیاسی‌شدن روحانیت، که با ظهور آیت‌اللّه خمینی محقق می‌شود، جریان‌هایی در آن رشد می‌کنند که می‌خواهند نظرا و عملاً جایگزینی برای سیاست مدرنیزاسیونِ حکومت بیابند.

 

در همین دوره و در بیرون از حوزه روحانی، دو روشنفکر مهم، آل‌احمد و شریعتی، ظهور می‌کنند. این دو متفکر، که از بانیان گفتمان بازگشت به اصل هستند، در تلاشند تا با ارائه یک ایدئولوژی بومی، و صورت مجدد بخشیدن به مدرنیته، آن را با بافت و فرهنگ بومی و سنتی ایران سازگار کنند (فصل چهارم). اما این تنها در ایران نیست که سیاست مدرنیزاسیون «از بالا»، «سریع»، «خشونت بار» و «بی‌توجه به بافت فرهنگی جامعه» به گفتمان بازگشت به اصل می‌انجامد. هر جا که این روایت تمامت‌خواهانه و سلطه‌طلبانه از مدرنیته حاکم شود، گفتمان‌های اصالت‌گرا، بومی‌گرا و هویت‌طلب مجال رشد پیدا می‌کنند. چنانچه در نمونه آلمان ــ همچون نمونه ایران‌ــ شاهد ظهور گفتمان «بازگشت به اصل» هستیم. نویسنده، در فصل پنجم، به تشریح نمونه آلمانی این گفتمان می‌پردازد و آرای مبدعان آن را با مبدعان ایرانی این گفتمان مقایسه می‌کند و تأثیر اولی را بر دومی باز می‌نمایاند.

 

باری گفتمان بازگشت به اصل در ایران، (۱) به اقتدار روحانیت، و در آلمان به سیطره نازیسم می‌انجامد، اما این تنها پادشاه نگون‌بخت ایران نیست که قربانی درک خود از مدرنیزاسیون می‌شود. چپ‌گرایان ایرانی نیز ــ که خود روایت غرب‌محور و علی‌الظاهر عینیت‌گرای دیگری از مدرنیته را پذیرفته‌اند و بر این اساس از نقش و تأثیر شگرف فرهنگ در جامعه غافلند و آن را روبنایی بیش نمی‌دانندــ از دیگر قربانیان هستند. با شرح تقدیر شوم و مصیبت‌بار چپ‌گرایان ایرانی، در فصل ششم کتاب نویسنده داستان مدرنیته ایرانی را به پایان می‌برد.

 

در فصل آخر و هفتم، نویسنده در باب امکان سکولاریسم و دموکراسی در ایران ــ که مسئله اوست‌ــ تأمل می‌کند و در گفتگوهایش با برخی اسلام‌گرایان قدیم و برخی مدرنیست‌های جدید، نفحه‌ای می‌یابد از آن امید که شادی می‌بخشد و راحت می‌فزاید، و لذا امیدوارانه، به انتظار پرده دیگری از این ماجرای شگرف می‌نشیند. با این شرط که در آن سوی عالم، یعنی در غرب، نیز روایت تمامت‌خواهانه اروپایی از مدرنیته، دستخوش تحول شود و روایت‌هایی تقریر شود که در آن نیازی به ابداع «غیرِ» تخیلی شرقی نباشد تا در آن به دیده تحقیر نگریسته شود.

 

علی میرسپاسی استاد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه نیویورک است. او لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه تهران گرفت. بعد به امریکا رفت و در آن‌جا از دانشگاه امریکن، دکتری خود را در رشته نظریه‌های جامعه‌شناسی اخذ نمود.

 

کتاب تأملی در مدرنیته ایرانی در سال ۲۰۰۰ توسط انتشارات دانشگاه کمبریج به چاپ رسید و پس از انتشار با استقبال محافل علمی و دانشگاهی امریکا روبرو گردید و در چند دانشگاه به عنوان متن درسی انتخاب شد. در سال ۲۰۰۱، مؤسسه هنر، فرهنگ و ارتباطات در امریکا این کتاب را به عنوان بهترین پژوهش فرهنگی سال برگزید. هم‌اینک نیز نویسنده در حال نگارش کتابی در باب «دانش و جغرافیا» ست، کتاب دموکراسی یا حقیقت، از او منتشر شده است.

 

شایان ذکر است که نقل‌قول‌ها و عبارات مربوط به متون فارسی از اصل فارسی آن‌ها آورده شده است و تنها در سه مورد که دستیابی به متن اصلی امکان‌پذیر نگردید به ترجمه عبارات انگلیسی بسنده شد. همه نقل‌قول‌های فصل هفتم نیز ترجمه هستند.

 

در امر ترجمه نیز، هرگاه با اشکالی مواجه می‌شدم از یاری دوست عزیزم هومن پناهنده بهره‌مند بودم که صمیمانه از او تشکر می‌کنم. البته به رغم این همه، و به رغم حُسن ظنی که نویسنده محترم به این ترجمه دارد، لغزش‌ها و خطاهایی در آن راه یافته، اما چه باک از خطایی که خطاپوش آن زیاد است.

 

این ترجمه را به یاد پدر عزیزم تقدیم می‌کنم.

 

جلال توکلیان

 

اردیبهشت ۱۳۸۳

یادداشت نویسنده بر ترجمه فارسی

 

مدرنیته، در نگرشی باز و انتقادی، تلاشی است برای هستی‌دادن به یک موقعیت اجتماعی و فرهنگی؛ آن‌سان که یک فرد، یا یک جامعه بتواند «این عصر» و «این زمانه» را خانه و آشیانه خود سازد. هم تجربه تاریخی اروپاییان و هم تجربه بسیار پرتنش و معاصر ما ایرانیان، مبین هدفی غیر از این نبوده است. داستان تحقق مدرنیته در اروپای غربی، البته داستانی چندان بی‌حادثه نبود. پدید آمدن این بنای جدید در آن دیار هم چندین قرن به درازا کشید و گاه به حوادثی پراضطراب، خونبار و تشویش‌زا آمیخته شد. کلیسا و نهاد پادشاهی تنها وقتی که جوامع اروپایی را به آستانه فروپاشی رساندند با الزامات دنیای جدید کنار آمدند و خود را در جایگاه فعلی نشاندند. با این‌همه، داستان تحقق مدرنیته در اروپای غربی داستانی یگانه نبود و در هر کشوری، تقریری جدا داشت. در فرانسه، بدون نابودی نهاد سلطنت امکان سازش میان آن جامعه و دنیای مدرن حاصل نیامد. در انگلستان که نهادهای شهری و حوزه عمومی وسیع‌تر و استوارتری داشت، نهاد سلطنت با دست‌شستن از اقتداری همه‌جانبه و رضایت‌دادن به محدودشدن قدرتش، امکان بقا یافت. در آلمان اما، مسئله دشوارتر و پیچیده‌تر بود. فرانسه و انگلستان توانستند میان ارزش‌ها و نهادهای کهن، و الزامات دنیای مدرن پلی بزنند و فرایند «دردناک» گذر از «سنت‌های بدوی» به «آینده‌ای امیدوارانه» را، در مقایسه با آلمان، با سرعتی بیش‌تر و تشویش و تردیدی کم‌تر طی کنند. آنچه باعث شد این دو کشور فرایند «گذار» را با سرعت بیش‌تری از سر بگذرانند، وجود قشرهای مختلف شهری بود. مردمی که در شهرها می‌زیستند، از سویی کم‌تر به کلیسا و سلطنت وابسته بودند، و از سویی دیگر در جامعه جدید از امکانات و منابع بی‌حد و حصری بهره‌مند بودند. اما در مورد آلمان باید گفت که گرچه ایده‌پردازی در باب دنیای مدرن وامدار آلمان‌هاست اما، آنان، آن قدر در خیال ساختن «خانه» ای ایده‌آل و آرمانی بودند که از تحقق عملی آن بازماندند. ویژگی مدرنیته و دنیایش این بود که درهای آزادی و دموکراسی را به روی انسان‌ها می‌گشود و سپس آن‌ها را به حال خود رها می‌کرد و به حیرانی، سرگشتگی و دغدغه‌های آن‌ها کاری نداشت. متفکران آلمانی به این امر قانع نبودند. آن‌ها نمی‌خواستند که افق جامعه باز شود، ولی انسان‌های مدرن خود را در آن «گم» کنند. آن‌ها در مدرنیته، خود به دنبال معنی و اصالت‌های ازدست‌رفته بودند و در باب غایت و هستی انسانی تأمل می‌کردند. با این‌حال، در خانه‌ای که آلمان‌ها برای خود ساختند، جز کینه و نفرت نسبت به جهان، معنایی دیگر، مجال بروز نیافت؛ و سرانجام با ورود سربازهای بیگانه بود که این کشور به دنیای مدرن پیوست.

 

داستان مدرنیته در ایران بیان امید و اضطرابی است که زیستن در جهان معاصر، در ما پدید آورده است. تحقق مدرنیته در ایران بدون یک شجاعت ذهنی و آمادگی برای یک «خانه‌تکانی» فرهنگی و دل‌کندن از بسیاری از تعلقات به‌ارث‌رسیده، بعید است که عملی شود. با وجود این، مدرنیته آن‌قدر جذاب است و آن‌قدر امید برای سعادتمندی و نیل به آسایش زندگی در دل‌ها می‌افروزد که نمی‌توان از آن به سادگی گذشت. در چنین موقعیتی، مسئله ما ایرانیان رسیدن به نوعی تعادل روحی و فرهنگی میان هویت یگانه تاریخی‌مان و ارزش‌ها و ساختارهای جهان جدید است. اما رسیدن به چنین تعادل فرهنگی و اجتماعی‌ای، خود داستانی پرماجرا و بغرنج است. مدرنیته ایرانی، در واقع تاریخ تلاش برای رسیدن به این تعادل فرهنگی است.

 

در عصر مشروطه، نخبگان و روشنفکران جامعه چنان شیفته دنیای جدید اروپایی شدند که بدون تأمل جدی و انتقادی به فکر «اروپایی کردن» ایران افتادند و به کپی‌برداری از نهادها و ارزش‌های غربی مشغول شدند. در جنبش ملی، به رهبری دکتر محمد مصدق، تصویر مشروطه‌خواهانه از مدرنیته به صبغه‌ای ملی‌گرایانه آمیخته شد؛ و در مدتی کوتاه، این امید پدید آمد که ایران در حال تحول به سمت جامعه‌ای دموکراتیک است. اما این تجربه، توان مقابله با نهادها، تصورها و نیروهای کهن جامعه را نداشت و عقیم ماند. با شکست این تجربه گفتمانی به ظاهر این‌جهانی پدیدار شد که در پی حل مسئله معاصر شدن ما بود، اما با تضادی که با تفکر دموکراتیک داشت، چند دهه از تاریخ ایران را به کژراهه برد.

شاید شنیدن داستان مدرنیته ایرانی و مشاهده این موانع سخت و جدی، سبب ناامیدی و آشفته‌اندیشی شود و مردم این سرزمین را از «خیر» ساختن این «خانه» جدید منصرف کند و آن‌ها را به حفظ همین «خانه پدری» قانع نماید. اما به‌رغم همه دشواری‌ها، ایرانیان با انقلاب اخیر خود، و با پدید آوردن یک جنبش جدید و یگانه و بنای یک دوره تاریخی متفاوت، نشان دادند که هنوز آن سودا را در سر می‌پرورانند. به تصور من، انقلاب ایران ادامه تجربه مشروطیت بود. با این تفاوت که سپری‌شدن یک قرن، بر پیچیدگی‌ها و معضلات افزوده بود و روشنفکران ایرانی، این‌بار با توسل به گفتمانی دینی و جنبشی توده‌ای، در خیال ساختن ایرانی جدید بودند. اما با پیروزی انقلاب، نقاط اشتراک جنبش توده‌ای خیلی زود پایان یافت. این نکته معلوم بود که ایرانیان به دنبال جامعه‌ای جدید بودند، اما این‌که این جامعه چگونه باشد و چگونه محقق شود، محل اختلاف‌های عمیق و فراوان است.

 

ایران در دوره بعد از انقلاب، شاهد تجربیاتی ارزنده، وقایعی بسیار پیچیده و البته روزهایی تاریک بوده است. با وجود این، از همان آغاز انقلاب تا امروز، بازار بحث و جدل و گفتگو و تبادل آرا بسیار گرم بوده است و این خود شاهدی است بر این مدعا، که امید برای ساختن ایران مدرن و سعادتمند هنوز از دل‌ها رخت برنبسته است. نمی‌دانم که در پایان این راه، آمال و آرزوهای رهبران جنبش مشروطه، و وجدان تاریخی‌ای که محمد مصدق بیانگر آن بود، محقق خواهد شد یا این‌که خستگی راه و آشفتگی اهداف، ایران را به تاریکی مطلق خواهد رسانید. اما این را می‌دانم که شوق و امید را در چهره تک‌تک زنان و جوانان ایرانی می‌توان مشاهده کرد. به نظر می‌رسد که به رغم تمامی موانع، دشواری‌ها و ناکامی‌ها، ایرانیان آینده را ازدست‌رفته نمی‌بینند. آن‌ها ممکن است که از مواجهه با این همه موانع تاریخی خسته و بلکه کلافه شده باشند، اما سرسختانه هنوز فکر می‌کنند و امید دارند که می‌توانند خانه مدرن و معاصر خود را بسازند. این امید به آینده، و این اعتماد به نفس، ای‌بسا که هر مشکلی را قابل تحمل کند.

 

* * *

 

در این کتاب، بحثی کوتاه در باره روش‌شناسی مطالعات اجتماعی و فرهنگی ارائه شده است. به اعتقاد من، آشفتگی فکری‌ای که معمولاً از آن به «علم‌گرایی» تعبیر می‌شود موجب جدی‌نگرفتن نقش فرهنگ در تحولات اجتماعی می‌شود. «علم‌گرایی» با ارائه نوعی جبر تاریخی، ما را از توجه به بسیاری از مسائل و امور مهم و پیچیده‌ای که در یک جامعه به‌وقوع می‌پیوندد، باز می‌دارد. انواع گفتمان‌های به ظاهر علمی ــ همچون نظریه‌های توسعه، مارکسیسم علمی، مدرنیزاسیون ــ با اصرار به صحت «عینیت‌گرایی»، موجب نادیده‌انگاشته شدن نقش ایده‌ها و نهادهای مهمی در جامعه ــ همچون دین و روشنفکران‌ــ می‌شود. من در مقدمه کتاب، به نقد روش معمول در علوم اجتماعی و پیش‌فرض‌های آن پرداخته‌ام. عینیت‌گرایی، مانعی جدی برای رسیدن به تصویری همه‌جانبه و روشن از تحولات اجتماعی است. واقعیات انقلاب ایران نشان داد که برای هیچ تحول اجتماعی‌ای، راهی از پیش تعیین‌شده و منطقی وجود ندارد.

 

فصل اول کتاب، بررسی انتقادی‌ای است در باب روایت اروپایی مدرنیته، و تصویری که از شرق در ذهن متفکران اروپایی وجود دارد. در روایت غالبی که این متفکران از مدرنیته ارائه می‌دهند، تصویری از فرهنگ و مردم مشرق‌زمین وجود دارد که در مقام «آینه معکوسِ» اروپای مدرن عمل می‌کنند. بر اساس این روایت، شرق و غرب دو پاره متمایز و متعارض تلقی می‌شوند. آموزه‌ای که بعدها، توسط برخی از جنبش‌های اجتماعی در کشورهای اسلامی به عنوان حربه‌ای علیه مدرنیته و غرب، مورد استفاده قرار می‌گیرد. به اعتقاد من، نقد این روایتِ «دوپاره‌انگار» از مدرنیته و فراتر رفتن از آن، یکی از راه‌هایی است که می‌تواند سبب آشتی فرهنگ‌ها در فرایند تحقق مدرنیته در کشورهای غیرغربی شود.

 

فصل دوم، بحث کوتاهی است در باره تصور برخی از متفکران عصر مشروطه از مدرنیته. به اعتقاد من، این متفکران، با پذیرش کامل روایت اروپامدار از مدرنیته و متضاد دانستن ذات شرقی با ذات غربی، با ساده‌انگاری تمام به فکر اروپایی کردن ایران افتادند. آن‌ها نقد اروپاییان را از سنت‌های شرقی پذیرفتند، بی‌آن‌که خود از درون به تحلیل و نقد سنت‌های ایرانی و اسلامی بپردازند. نتیجه این شد که متفکران عصر مشروطه نه یک تحلیل جدی از سنت‌های فکری ایران ارائه کردند، و نه تفکر و اندیشه جدید اروپایی را، چنان‌که باید، درک نمودند. تشکیل دولت اقتدارگرای رضاشاه و پیوستن بسیاری از مشروطه‌خواهان به آن، خود از کاستی‌های تفکر مشروطه ناشی می‌شد.

 

در فصول سوم و چهارم، به موقعیت شکننده پروژه سکولاریزاسیون و ظهور گفتمان اسلام سیاسی در ایران پرداخته‌ام. به اعتقاد من، با شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت، و مشخص شدن ظرفیت محدود سکولاریزاسون در ایران، روشنفکران ایرانی به این فکر افتادند که با توسل به گفتمان «هویت‌طلب» و تجدید حیات هویت دینی به مبارزه با دیکتاتوری مدرن شاه بپردازند. بخشی از روحانیت نیز در این دوره، به فکر اصلاح نهاد روحانی و آماده کردن آن برای رهبری یک جنبش سیاسی افتاد. ظهور آل‌احمد و شریعتی از یک سو نشان‌دهنده شکست پروژه‌های سکولار مدرنیته در ایران بود و از سویی دیگر، از امید برای تجدید حیات این پروژه، با توسل به گفتمان‌های دینی، حکایت می‌کرد. این موقعیت متضاد و مبهم، گفتمان این دو را مقبول و مجذوب جامعه کرد، هر چند به دشواری‌هایی نیز منجر شد. اما نه شریعتی و نه آل‌احمد، هیچ‌کدام، نه به طور جدی به شناخت اسلام نائل آمدند و نه در باب مدرنیته غربی غور و تأمل کردند. آل‌احمد فکر می‌کرد مدرنیته را می‌شناسد، و اسلام نیز برای او چیزی بیش از یک رشته مراسم و مناسک نبود. شریعتی از او جدی‌تر بود، اما او نیز در نهایت بیانگر گفتمان جهان‌سوم گرایانه زمانه خود بود و متأسفانه نتوانست از این گفتمان فراتر رود و در باره تاریخ و تفکر ایرانی و غربی تأمل کند.

 

فصل پنجم، بررسی تطبیقی‌ای در باره گفتمان بازگشت به اصل در آلمان است. در این فصل، بر آنم که نشان دهم که گفتمان اسلام سیاسی، جزئی از یک واکنش جهانی است و تاریخ ظهور آن به اوایل قرن بیستم باز می‌گردد. اصولاً جنبش‌های فکری معروف به «مدرنیسم ارتجاعی»، خودبخشی از تاریخ مدرنیته‌اند و نباید پنداشت که گفتمان اسلام سیاسی (۲) پدیده‌ای محدود به ایران یا کشورهای اسلامی بوده است. در فصول چهارم و پنجم، تأثیر روشنفکرانی چون یونگر و هایدگر را بر آل‌احمد و شریعتی نشان داده‌ام.

 

در فصل ششم، به بررسی موقعیت گفتمان چپ سکولار پرداخته‌ام و نشان داده‌ام که باور ساده‌انگارانه چپ به «عینیت‌گرایی» و تحول تک‌خطی تاریخ، چگونه به نادیده گرفتن نقش دین در جامعه منجر شد. همین جدی نگرفتن دین و اعتقاد جزمی به مفروضات گفتمان مارکسیستی، باعث شد که نیروهای چپ در آغاز انقلاب از سکولاریسم فاصله بگیرند و اسلام سیاسی را در رسیدن به اهدافش یاری کنند.

 

فصل پایانی کتاب، تأملی در باب امکان تحقق روایت‌های متنوع از مدرنیته است. در نگاه من، هنوز، امید برای تحقق پروژه‌ای از مدرنیته که با شرق برخوردی تحقیرآمیز نمی‌کند، از بین نرفته است. از طرفی، تصور من این است که در ایران نیز، ایده‌های انسانی مدرنیته مقبولیت عام یافته‌اند. اشتباه است اگر دوگانه شرـ خیر را با دوگانه سنتـ مدرنیته یکی انگاریم. سنت‌ها لزوما مانع تلاش ما برای هستی دادن به زندگی مدرن نیستند. آنچه امروز سنت پنداشته می‌شود، چه‌بسا روزی به عنوان «بدعت» به سختی مورد قبول واقع می‌شد. نه سنت و نه مدرنیته، به‌خودی‌خود سبب سعادتمندی بشر نمی‌شوند. آنچه مهم است، رابطه‌ای است که ما با سنت‌های فرهنگی و ارزش‌های دنیای مدرن برقرار می‌کنیم.

 

* * *

 

از زحمات همکار عزیزم، آقای دکتر جلال توکلیان، در ترجمه متن انگلیسی این کتاب به فارسی بسیار سپاسگزارم. ایشان با دقت و ظرافت تمام، به ترجمه این کتاب همت گماردند و نتیجه کارشان بسیار مطلوب است. خوانندگانی که ممکن است متن انگلیسی این کتاب را دیده باشند می‌دانند که ترجمه متن انگلیسی آن کار بسیار دشواری است.

 

در خاتمه ذکر یک نکته را ضروری می‌دانم. کتاب حاضر به زبان انگلیسی و در درجه اول برای مخاطبانی در غرب نوشته شده است. بر این اساس، سعی کرده‌ام نگرشی انتقادی به برخی از پیش‌فرض‌های غربیان در باره فرهنگ و ارزش‌های شرقی و اسلامی داشته باشم. بدیهی است اگر این کتاب را در اصل برای مخاطبان فارسی زبان می‌نوشتم، انتقادهای من از پیش‌فرض‌های فرهنگی و فکری ایرانیان، ظهور بیش‌تری می‌یافت.

 

علی میرسپاسی

 

نیویورک

 

۲۶ آوریل، ۲۰۰۴

پیش‌گفتار

 

زمانی که رساله دکتری خود را در ۱۹۸۵ به پایان بردم، می‌دانستم که باید نگارش کتاب متفاوتی را آغاز کنم. در رساله خود کوشیدم برای فهم انقلاب ایران، رهیافت ساختاری «جدید» و نسبتا پیچیده‌ای را ارائه دهم. بلافاصله بعد از پایان نگارش، دریافتم که اذعان به این‌که فرهنگ مهم است، یا این‌که ایده‌ها می‌توانند جامعه را تغییر دهند، کافی نیست. ایده‌ها و ایدئولوژی‌ها و تصورات فرهنگی، واقعیت‌های اجتماعی را پدید می‌آورند و بر این اساس، باید مورد توجه اهل‌نظر قرار بگیرند و در تحلیل‌های آن‌ها جای مهمی را به خود اختصاص دهند. این کتاب، ثمره تلاش مشتاقانه من برای فراتر رفتن از تفسیرهای صرفا ساختاری در تحلیل امور اجتماعی و فرهنگی است؛ و نیز، جدی گرفتن ایده‌ها و گفتمان‌ها و تصورات فرهنگی.

 

مفاهیم ارائه‌شده در کتاب حاضر منعکس‌کننده دغدغه‌ها و گرایش‌های فکری من است. در عین حال، این طرح، حقیقتا ثمره یک تلاش جمعی است. بسیاری از دانشجویان و همکارانم، در موارد متعدد و مختلفی، در نوشتن این کتاب مرا یاری رساندند. مایلم از آن‌ها تشکر کنم و قدردانی عمیق خود را به خاطر زحماتشان ابراز دارم. در دوره تألیف این کتاب، از حمایت مسئولیت کالجِ همپشیر برخوردار بودم. جا دارد که در این‌جا از رئیس کالج و دانشکده و مدیر مدرسه علوم اجتماعی به خاطر حمایت فکری و مالی‌شان تشکر کنم. بدون این حمایت‌ها، این طرح به سرانجام نمی‌رسید.

 

از آغاز این طرح، از مساعدت فکری دوستان قدیمی‌ام محمد رضوی، مهرزاد بروجردی، عبدی کلانتری، مهرداد مشایخی و وَل مقدم بهره‌مند گردیدم. آن‌ها به من کمک کردند تا ایده نهفته در این کتاب را، به شکلی دقیق و روشن بیان کنم. زمانی که در ایران بودم، به اتفاق محمد رضوی، مصاحبه‌های مربوط به فصل ۷ را انجام دادم. از او به خاطر یاری بی‌دریغش، و نیز بصیرت فکری کمیابش سپاسگزارم. دوستی‌ام با یرواند آبراهامیان، بهره فراوانی به من رساند، ایده‌ها و معیارهای عالی دانشگاهی او، تأثیر زیادی بر این کتاب داشت.

 

در دوره به انجام رسیدن این طرح، همکاران من در مدرسه علوم اجتماعی کالج همپشیر، بخش‌هایی از نسخه دستنوشت را خواندند و با نظرات و نقدهای خود به من کمک کردند. همچنین از شرکت در مباحثات فکری آنان بهره فراوانی بردم. جا دارد از مارگارت سرولو، فرد ویور، کارول بِنِگلس، فرانک هولم‌کوئیس، فران وایت و آرون برمن به خاطر دوستی و حمایت دانشگاهی‌شان تشکر کنم. دوستان و همکاران من در گروه نظری بارینگتون کبیر نیز دو فصل از کتاب را خواندند. بحث‌های من با آنان و نظراتی که ارائه دادند، بسیاری از مسائل نظری مهم را برایم روشن ساخت. از همه آن‌ها متشکرم.

 

دو تن از دانشجویان سابقم در کالج همپشیر: تد فرنی و دیلان رودیگر، در آماده کردن نسخه دستنوشت کمک فراوانی به من نمودند. تد، به خصوص به مدت چند ماه با من همکاری داشت و کمک زیادی کرد تا ایده‌های خود را قلمی کنم. او بارها نسخه دستنوشت را بازنویسی کرد و باعث شد تا ایده‌های طرح‌شده در کتاب حاضر وضوح بیش‌تری یابند. از او به خاطر زمانی که در دفتر من در پاییز ۱۹۹۶ سپری کرد، ممنون هستم. به خصوص لازم است به زحمت او در آماده کردن فصول ۴ و ۵ اشاره کنم. دیلان و تد، دو تن از فکورترین دانشجویانی بودند که من تابه‌حال داشته‌ام. دیلان، با من، در آماده کردن مقدمه همکاری داشت و کمک فکری او بر قوت این بخش از کتاب افزود. ویرایش دقیق او و نظرات انتقادی‌اش واجد اهمیت فوق‌العاده‌ای بود. وَل مقدم و من، نسخه اولیه‌ای از فصل ۶ را تقریر کردیم که در رادیکال هیستوری چاپ شد. از او به خاطر این‌که اجازه داد این مقاله با تغییراتی در این کتاب چاپ شود، ممنون هستم.

 

استیون سیدمن، سرویراستار مجموعه مطالعات فرهنگی‌ـ اجتماعی کمبریج دستنوشته‌های مختلف کتاب را چندبار خواند و با نظرات و انتقادهای خود، کمک زیادی کرد تا روایت نهایی تحریر شود. لازم است از او به خاطر مساعدت فراوان و همکاری فکری‌اش تشکر کنم. منتقدان انتشارات دانشگاه کمبریج نیز نظرات تعیین‌کننده و بسیار مهمی را عنوان کردند. از آن‌ها به خاطر این‌که به این طرح به دیده عنایت نگریستند و پیشنهادهای هوشمندانه‌ای ارائه کردند، تشکر می‌کنم. جوانا هیل، ویراستار انتشارات دانشگاه کمبریج، ویرایش کلی و دقیق این کتاب را به بهترین نحو ممکن به انجام رساند. از او به خاطر این‌که با کوشش خود موجب سامان‌مندی بهتر و وضوح و استحکام بیش‌تر این کتاب شد ممنون هستم.

 

سرانجام تشکر صمیمانه من نثار ارشید، سحر و شادی است که در دوره‌ای که سخت مشغول تألیف این کتاب بودم، لطف و محبت خود را از من دریغ نداشتند. همچنین باید از مادرم تشکر کنم که از راه دور، مرا مرهون لطف خود ساخت. این کتاب را به خاطره پدر عزیزم و به ارشید و سحر و شادی و مادرم تقدیم می‌کنم.

مقدمه: مدرنیته و «فرهنگ»

 

خیلی‌ها در غرب و برخی نیز در ایران، امیدوارانه فرا رسیدن لحظه‌ای را انتظار می‌کشند که سکولاریزاسیون دوباره رواج یابد و آن الگوی خوب و کهنی که ما همواره از انقلاب سراغ داریم، محقق شود. من اما با خود می‌اندیشم که این راه بی‌نظیر و غریبی که ایرانی‌ها آغاز کرده‌اند و در آن به منظور مقابله با تقدیر دشوارشان و هرآنچه قرن‌ها بوده‌اند، «چیزی کاملاً متفاوت» را جستجو می‌کنند، آنان را تا کجا خواهد بُرد.

 

میشل فوکو (۳)

 

در باره یک کش‌مکش

 

انقلاب ایران و «صبغه اسلامی آن» با دامن زدن به عصیانی مهیج و روشنفکرانه علیه تصوری خشک از مدرنیسم و سکولاریسم، برای میشل فوکو فرصتی مغتنم بود. او با لحنی کنایه‌آمیز می‌پرسید: «حقیقتِ آنچه در ایران اتفاق افتاد چیست که این‌سان خشم مجموعه‌ای از افراد، اعم از چپ و راست را برانگیخته است؟»(۴) پاسخ به این سؤال، نیازمند تحقیقی جدی در باره تبارشناسی حذفی‌نگر روایت غربی مدرنیته و اَشکال بازنمودشده آن در فرهنگ‌ها و جوامع غیرغربی است. آیا مدرنیته در درجه اول، یک ایدئولوژی اقتدارگرا (سلطه‌گر و کلی‌ساز) است که به ناگزیر بر مبنای تجربه اخلاقی و فرهنگی اروپایی شکل گرفته است و از این‌رو، از درک سایر فرهنگ‌ها جز به عنوان یک «غیرِ» زیردست ناتوان است؟ یا این‌که مدرنیته سبکی از تجربه فرهنگی و اجتماعی است که خاص زمانه ماست و درِ آن به روی تمامی تجربه‌ها و امکان‌های جدید گشوده است؟(۵) وعده اخلاقی عصر روشنگری و تصور مدرنیست‌های رادیکال این بود که مدرنیته، آغوش بازی خواهد داشت و ویژگی‌های مختلف را در نظر خواهد گرفت. معضلی که ما اینک با آن مواجهیم، این است که چگونه می‌توان به کش‌مکش حاصل از تلقی فوق و روایتی آشکارا اروپامدارانه از مدرنیزاسیون که راه را بر امکان تجربه‌های «بومی» واقعی می‌بندد و مانع مشارکت آن‌ها در تحقق مدرنیته می‌شود، پایان داد. (۶) پژوهش حاضر که داستان مدرنیته ایرانی را روایت می‌کند، بر آن است که این موقعیت مشوش و آشفته را بررسی کند.

 

مسئله پیچیده و فوق‌العاده مهم فوق، سرچشمه نظریه‌های اجتماعی مربوط به مدرنیته و پسامدرنیته است. (۷) در سنت لیبرالی مدرنیته (تلقی کسانی چون منتسکیو، هگل، وبر، دورکم و تلقی‌های شرق‌شناسانه)، بهره‌مند بودن از امتیاز ویژه‌ای چون خصلت فرهنگی و اخلاقی غربی، مدرنیته را به اصطلاحی که ناظر بر تجربه‌های تاریخی و فرهنگی غربی است، محدود می‌کند. در تلقی لیبرالی از مدرنیته، همان‌طور که در فصل بعد خواهیم دید، فرهنگ غربی به عنوان جزء اساسی مدرنیزاسیون معرفی می‌شود. مطابقِ این دیدگاه، فرهنگ‌ها و سنت‌های غیرغربی از بنیاد با مدرنیته ناسازگار هستند و آبشان با مدرنیزاسیون به یک جوی نمی‌رود. (۸) در تلقی رادیکال‌تر از مدرنیته (که توسط مارکس، هابرماس، گیدنز و برمن به تفصیل بیان شده است)، مدرنیزاسیون به‌مثابه رویدادی تجربی و عملی است که جوامع را از وضعیت «مادی» مشقت‌بارشان رها می‌کند. (۹) تلقی رادیکال از مدرنیته که خود در بسیاری از پیش‌فرض‌های مهم فکری با روشنگری لیبرال مشترک است (چنان‌که متعاقبا خواهیم دید)، با تأکیدی که بر مدرنیته به‌مثابه موقعیتی مادی می‌کند، در واقع امکانی برای تعبیری «بومی‌تر» از مدرنیزاسیون فراهم می‌آورد. (۱۰) مارشال برمن که یکی از مدرنیست‌های رادیکال دوران ماست، تبیین خود از مدرنیته را بر مبنای تجربه‌های زندگی روزمره سامان می‌دهد:

 

امروزه ما با سبک خاصی از یک تجربه حیاتی مواجه هستیم. تجربه‌ای که فضا و زمان، خود و دیگران، امکانات زندگی و خَطَرات آن را شامل است. در این تجربه، مردان و زنانِ همه عالم سهیم‌اند. من این تجربه را «مدرنیته» می‌نامم. محیط‌ها و تجربه‌های مدرن از همه خطوط جغرافیایی، قومی، طبقاتی، ملی، دینی و ایدئولوژیکی عبور می‌کند. به یک معنا می‌توان گفت که مدرنیته کل بنی‌آدم را یکپارچه می‌سازد و وحدت می‌بخشد. (۱۱) اما این وحدت، تناقض‌آمیز است و در دل خود مبتنی بر تشتت است. این وحدت همه ما را به درون گرداب فروپاشی و تجدید حیات مستمر، تقلا و تناقض، پریشانی و ابهام پرتاب می‌کند. (۱۲)

 

برمن در ادامه اظهار می‌دارد که تجربه‌های متنوع از مدرنیته، تنها وقتی معنادار هستند که بازتابی از موقعیت خودشان باشند (چیزی که او آن را مدرنیته در خیابان می‌نامد). به همین دلیل از نظر او، فرهنگ مدرنیته نه تنها لزوما مبتنی بر تجارب و عقاید فرهنگی غربی نیست، بلکه نباید هم‌چنین باشد. به نظر برمن، مدرنیته نیازی به دستورالعمل ندارد: مدرنیته پاره‌ای از تجربه روزمره زندگی ماست. مدرنیته، نوعی زندگی است که در آن «هرآنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود». این تجربه، که به ادعای برمن به همه‌جای دنیا سرایت خواهد کرد، تجربه‌ای نیست که اساسا بتوان آن را به عنوان تجربه‌ای غربی فهمید. (۱۳) برمن به صراحت از این عقیده دفاع می‌کند که مردم جهان سوم نیز این فرهنگ جهانی مشترک را از سر خواهند گذراند:

 

بسیاری از دولت‌های جهان‌سوم، مدرنیته را به لحاظ فرهنگی، غربی می‌دانند و از این‌رو مدعی‌اند که هیچ ربطی میان جهان‌سوم و مدرنیته نیست. اما اگر این ادعا درست باشد و فرهنگ مدرنیته حقیقتا و به روشنی «غربی» است، چه نیازی است که این دولت‌ها، انرژی زیادی صرف کنند تا مدرنیته را واپس زنند؟ در واقع آنچه آنان به اجانب نسبت می‌دهند و آنچه آنان تحت عنوان «فساد غربی» ممنوع می‌سازند، چیزی جز توان‌ها و آرزوها و روح انتقادی مردم خودشان نیست. (۱۴)

 

دریافت فایل

 

 

این کتاب دارای 326 صفحه می باشد که در 53 صفحه خلاصه شده است. نوع فایل: pdf

جنبش‌های فکری معروف به «مدرنیسم ارتجاعی»، خودبخشی از تاریخ مدرنیته‌اند و نباید پنداشت که گفتمان اسلام سیاسی پدیده‌ای محدود به ایران
یا کشورهای اسلامی بوده است. “

حسین رسولی

ح

 

 

 

۱۳۹۷/۹/۲

نظر

۳

این متفکران، با پذیرش کامل روایت اروپامدار از مدرنیته و متضاد دانستن ذات شرقی با ذات غربی، با ساده‌انگاری تمام به فکر اروپایی کردن ایران افتادند. آن‌ها نقد اروپاییان را از سنت‌های شرقی پذیرفتند، بی‌آن‌که خود از درون به تحلیل و نقد سنت‌های ایرانی و اسلامی بپردازند. نتیجه این شد که متفکران عصر مشروطه نه یک تحلیل جدی از سنت‌های فکری ایران ارائه کردند، و نه تفکر و اندیشه جدید اروپایی را، چنان‌که باید، درک نمودند. تشکیل دولت اقتدارگرای رضاشاه و پیوستن بسیاری از مشروطه‌خواهان به آن، خود از کاستی‌های تفکر مشروطه ناشی می‌شد. “

حسین رسولی

ح

 

 

 

۱۳۹۷/۹/۲

نظر

۲

بخشی از روحانیت نیز در این دوره، به فکر اصلاح نهاد روحانی و آماده کردن آن برای رهبری یک جنبش سیاسی افتاد. ظهور آل‌احمد و شریعتی از یک سو نشان‌دهنده شکست پروژه‌های سکولار مدرنیته در ایران بود و از سویی دیگر، از امید برای تجدید حیات این پروژه، با توسل به گفتمان‌های دینی، حکایت می‌کرد. ا

حسین رسولی

ح

 

 

 

۱۳۹۷/۹/۲

نظر

۲

بدین‌نحو که مدرنیته برای تعریف خود، یک ایدئولوژی تمامت‌خواه پدید می‌آورد و خودِ «غربی» اش را در مقابل یک «غیر» ــ یا بیگانه‌ای که غربی نیست‌ــ می‌نشاند. مدرنیسم غربی در مقام شناخت خود، به این «غیر»، مجال حضوری دیالکتیکی می‌دهد تا برای تحقق همبستگی و استحکام درونی‌اش، آن هم در ژرف‌ترین اعماق، شرط لازم را پدید آورده باشد؛

کاربر ۹۴۳۶۹۲

ک

 

۱۳۹۸/۲/۷

نظر

۰

مارشال برمن که یکی از مدرنیست‌های رادیکال دوران ماست، تبیین خود از مدرنیته را بر مبنای تجربه‌های زندگی روزمره سامان می‌دهد:
امروزه ما با سبک خاصی از یک تجربه حیاتی مواجه هستیم. تجربه‌ای که فضا و زمان، خود و دیگران، امکانات زندگی و خَطَرات آن را شامل است. در این تجربه، مردان و زنانِ همه عالم سهیم‌اند. من این تجربه را «مدرنیته» می‌نامم. “

کاربر ۹۴۳۶۹۲

ک

 

۱۳۹۸/۲/۲

نظر

۰

اما این وحدت، تناقض‌آمیز است و در دل خود مبتنی بر تشتت است. این وحدت همه ما را به درون گرداب فروپاشی و تجدید حیات مستمر، تقلا و تناقض، پریشانی و ابهام پرتاب می‌کند.
برمن در ادامه اظهار می‌دارد که تجربه‌های متنوع از مدرنیته، تنها وقتی معنادار هستند که بازتابی از موقعیت خودشان باشند (چیزی که او آن را مدرنیته در خیابان می‌نامد). به همین دلیل از نظر او، فرهنگ مدرنیته نه تنها لزومآ مبتنی بر تجارب و عقاید فرهنگی غربی نیست، بلکه نباید هم‌چنین باشد. به نظر برمن، مدرنیته نیازی به دستورالعمل ندارد: مدرنیته پاره‌ای از تجربه روزمره زندگی ماست. مدرنیته، نوعی زندگی است که در آن «هرآنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود». “

کاربر ۹۴۳۶۹۲

ک

 

۱۳۹۸/۲/۲

نظر

۰

مدلی که برمن برای مدرنیته ارائه می‌دهد
عبارت است از: سهیم‌شدن در تجربه فروپاشی مکرر: «برای مدرن‌بودن بایستی زندگی شخصی و اجتماعی را همچون مهلکه‌ای تجربه کرد، و دنیا و خود را در فروپاشی مکرر دید. “

کاربر ۹۴۳۶۹۲

ک

 

۱۳۹۸/۲/۲

نظر

۰

استدلال هابرماس این است که شکل خاصی از عقلانیت که او آن را عقلانیت غایت‌اندیش یا ابزاری می‌نامد، بی‌دلیل و بیش از حد بر تجربه معاصر ما از مدرنیته، حاکم بوده است؛ و ناخشنودی ما از مدرنیته، از عقلانی‌شدن و مدرنیزاسیون سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه به معنای دقیق کلمه، ناشی از «عدم توفیق در نیل به توسعه و نهادی کردن همه وجوهِ مختلفِ عقل، به روشی جامع‌الاطراف است». “

کاربر ۹۴۳۶۹۲

ک

 

۱۳۹۸/۲/۲

نظر

۰

آنتونی گیدنز، در این قصه با هابرماس همرأی است که مدرنیته از آن‌رو که نقشه نهادی کردن در سر دارد، در واقع «پروژه‌ای غربی» است. او خاطرنشان می‌کند که دو نهاد منحصربه‌فرد مدرنیته، یعنی ملت‌دولت و سرمایه‌داری، از بنیاد غربی هستند؛ اما به‌هرحال او نیز معتقد است که جهانی شدن مدرنیته و گسترش آن به سراسر جهان، اَشکال جدیدی از به‌هم‌پیوستگی جهانی را پدید می‌آورد که در پی آن، دیگر «غیری» وجود ندارد: “

کاربر ۹۴۳۶۹۲

ک

 

۱۳۹۸/۲/۲

نظر

۰

مدرنیسم را می‌توان برحسب بیان و سخن گوته، این‌طور تعبیر کرد: فرایند مستمر انباشتن خود، با ثروت و دانش و تجربه. “

کاربر ۹۴۳۶۹۲

ک

 

۱۳۹۸/۲/۸

نظر

۰

پروژه مشروطیت بر آن بود که فرهنگ سیاسی ایران را بر مبنای سنت لیبرالی مدرن، بازسازی کند. برای تحقق چنین مقصودی، لازم بود که رهبران مشروطه فرهنگ ایرانی را با مدرنیته متلاطم کنند و در جهت دموکراتیک کردن نهادها و روندهای سیاسی در ایران، تلاش کنند. از آن‌جایی که قدرت سیاسی در ساختار دولت متجلی بود و مذهب نیز به عنوان فرهنگ غالب در شکل‌دهی به آن نقش عمده‌ای ایفا می‌کرد، از دید روشنفکران و منتقدان اجتماعی، این دو مرکز قدرت، می‌بایستی محل نقد و تغییر واقع می‌شدند. بسیاری از متفکران مشروطه یا از نخبگان سیاسی بودند (به عنوان مثال امیرکبیر و قائم مقام فراهانی و مشیرالدوله و غیره)، یا به بخشی از طبقه روحانیت تعلق داشتند (از باب نمونه: سیدجمال‌الدین اسدآبادی و محمد حسین نائینی و ملک‌المتکلمین و دیگران). “

 

 

کتاب « تأملی در مدرنیته ایرانی‌: بحثی در باره گفتمان‌های روشنفکری و سیاستِ‌ مدرنیزاسیون در ایران‌ »، نوشته علی میرسپاسی‌

 

    توسط ketabdoost

    ۱۳ آذر ۱۳۹۶

    بدون دیدگاه

 

 

  • دانشجوی دکترای جامعه شناسی سیاسی دانشگاه رازی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی