نگاه دانشجویی

این وبلاگ پایگاهی است برای انعکاس فعالیتهای فرهنگی، علمی وسیاسی

نگاه دانشجویی

این وبلاگ پایگاهی است برای انعکاس فعالیتهای فرهنگی، علمی وسیاسی

این وبلاگ پایگاهی است برای انعکاس فعالیتهای فرهنگی علمی وسیاسی

پیام های کوتاه
پیوندها

تعریف فرانظریه

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۲۹ ب.ظ

تعریف فرانظریه

 

اساسی‌ترین مسأله در این حوزه، فقدان تعریفی مشخص از فرانظریه‌پردازی است. ما برای یافتن درکی روشن از فرانظریه‌پردازی، آثاری را که به نحوی به این مفهوم اشاره داشته‌اند، مورد بررسی قرار دادیم. به گفته‌ی والیس، فرانظریه‌پردازان غالباً موضع دفاعی به خود می‌گیرند، زیرا فاقد مبنای فکری مشخصی هستند که بر پایه‌ی آن به انتقادات پاسخ دهند(Wallis, 2010). بنابراین اغلب انتقادات بدون پاسخ باقی می‌ماند(Ritzer, 1990: 11).

 

مارک ادواردز در بررسی تعاریف فرانظریه، به بیش از بیست تعریف رسید(Wallis, 2010: 76). به طور کلی، فرآیند فرانظریه‌پردازی شامل فعالیت‌های فکری گسترده‌ای چون مقوله‌بندی نظریه‌ها، مقوله‌بندی اجزاء نظریه‌ها، بازاندیشی، واکاوی و ساختاربندی دوباره‌ی نظریه‌ها و امثال این‌ها می‌شود. درست همان‌گونه که نظریه‌پردازی منجر به خلق یک نظریه می‌شود، محصول ویژه‌ی فرانظریه‌پردازی نیز یک «فرانظریه» است. فرانظریه گزاره‌ای است درباره‌ی نظریه در کل، یا درباره‌ی یک نظریه‌ی خاص (Ibid).

 

آبرامز و هوگ فرانظریه را راهنمای خوبی برای مسیر نظریه‌پردازی می‌انگارند(Abrams & Hogg, 2004). اورتون نیز معتقد است که فرانظریه‌ها زمینه‌ای را توضیح می‌دهند که نظریه‌ها در آن به وجود می‌آیند، او پا را فراتر گذاشته و می‌گوید یک فرانظریه مجموعه‌ای از اصول به‌هم‌پیوسته‌ای است که توصیف می‌کند چه چیزی برای نظریه قابل پذیرش و چه چیزی غیرقابل پذیرش است(Overton, 2007: 155).

 

جورج ریتزر، جامعه‌شناس آمریکایی، در توضیحی مشابه، فرانظریه را به عنوان بخشی از حوزه‌ی گسترده‌تر فراتحلیل در نظر می‌گیرد. به نظر او فراتحلیل عبارت است از «بررسی اصول اساسی دانش انباشته‌ی موجود»(ریتزر، 1374: 625). می‌توان انواع فراتحلیل را در جامعه‌شناسی تحت عنوان فراجامعه‌شناسی گروه‌بندی کرد. «فراجامعه‌شناسی عبارت است از، مطالعه‌ی بازاندیشانه‌ی ساختار اساسی جامعه‌شناسی در کل و هم­چنین مطالعه‌ی اجزاء گوناگون آن.» این اجزا شامل حوزه‌های اساسی، مفاهیم، روش‌ها، داده‌ها (فراتحلیل داده‌ها)[5]  و نظریه‌ها (Ritzer, 2010: A1-3) می‌شود. فراتحلیل در حوزه‌ی نظریه، فرانظریه نامیده می‌شود.

 

پل فرفی که مدعی ابداع اصطلاح «فراجامعه‌شناسی» است(Furfey, 1953: 8)، آن را به عنوان علمی مجزا از جامعه‌شناسی تعریف می‌کند؛ در حالی که مسئله‌ی موضوعی جامعه‌شناسی، جهان اجتماعی است، موضوع فراجامعه‌شناسی خود جامعه‌شناسی است. با این وجود، فراجامعه‌شناسی فرفی، مطالعه‌ی جامعه‌شناسی را شامل نمی‌شود بلکه بیشتر مجموعه‌ای از اصول دامن‌گستری است که مقدم بر جامعه‌شناسی می‌باشد. فرفی فراجامعه‌شناسی را دارای سه وظیفه می‌داند: نخست این­که می‌تواند به عنوان ملاکی برای تفکیک اشکال علمی دانش جامعه‌شناسی از اشکال غیرعلمی آن به کار رود. دوم آن­که، فراجامعه‌شناسی پدیده‌های مربوط به رشته‌ی جامعه‌شناسی را از پدیده‌های غیرمرتبط مجزا می‌کند. و سوم این­که، «فراجامعه‌شناسی، قواعد تجربی روش­مندی برای کاربرد در پژوهش‌های معمول جامعه‌شناختی فراهم می‌آورد»(Ibid: 9).

آلوین گولدنر (1970) فراجامعه‌شناسی را با اصطلاح «جامعه‌شناسیِ جامعه‌شناسی» یا «جامعه‌شناسی بازاندیشانه» بیان می‌کند. او رابطه‌ی میان فرانظریه و فراجامعه‌شناسی را به خوبی آشکار می‌سازد: «علاقه‌ی من برای بررسی نظریه‌های اجتماعی، تنها بخشی از تعهد گسترده‌ترم به نوعی جامعه‌شناسیِ جامعه‌شناسی است»(به نقل از Hoiman, 1993: 113). رابرت مرتون نیز با اصطلاحاتی متفاوت به اهمیت فرانظریه‌پردازی اذعان داشته است. این قضیه در تمایز وی (1967) میان «تاریخ» و «نظامندسازیِ»[6] نظریه‌ی جامعه‌شناسی آشکار است. «در حالی که نظامندسازی، ارتباط اندیشمندان را با نظریه‌ها و شیوه‌های رایج در رشته نشان می‌دهد، تاریخ، محصولات پیچیده‌ای از تأثیرات جامعه‌شناختی و نهادی را درباره‌ی این افکار بررسی می‌کند تا بدین وسیله ادراکی از چگونگی و چرایی نظریه‌های موجود ارائه دهد»(به نقل از Barbesino & Salvaggio, 1996: 342).

 

فرانظریه حوزه‌ی وسیعی را شامل می‌شود: مطالعه‌ی منابع، پیش‌فرض‌ها و زمینه‌ها(Finfgeld, 2003)، از جمله بررسی نظریه‌پردازان و اجتماعات نظریه‌پردازان (Ritzer, 1988)، مطالعه‌ی فرآیند نظریه‌پردازی(Zhao, 2010)، تحلیل روش‌ها، یافته‌ها و نتایج پژوهش(Bondas & Hall, 2007) و نیز کاربرد نظریه‌ها(Bonsu, 1998) و غیره(به نقل از Wallis: 2010).

 

گرچه همه‌ی این تعاریف به درون‌مایه‌های عامی اشاره دارند، اما تفاوت‌ها در این تعاریف بیش از شباهت‌ها است. وجود این همه افتراق در تعاریف، دست­یابی به یک تعریف مشترک از فرانظریه‌پردازی یا فرانظریه را با مشکل مواجه می‌سازد. ضمن این که این توصیفات، پاره پاره و جزئی هستند؛ در واقع، تعاریف جامع و مانعی نیستند. به بیانی دیگر، مؤلفان برای تعریف فرانظریه، فهرستی از مفاهیم را که به نظرشان در این زمینه مهم است، ارائه کرده‌اند. دامنه‌ی وسیع تعاریف فرانظریه، احتمالاً با حوزه‌های دیگر تداخل خواهد یافت. همین تداخل مایه‌ی اصلی نگرانی و علت عمده‌ی پیچیدگی حوزه‌ی فرانظریه است. در این مقاله سعی داریم با شناسایی و تحلیل نقاط اشتراک و مورد توافق‌ترین جنبه‌های تعاریف فرانظریه در نزد صاحب‌نظران این حوزه، تعریف روشن و مشخصی از فرانظریه به دست دهیم.

 

جدول شماره (1): ابعاد فرانظریه از نگاه نویسندگان مختلف

 

نظریه‌پردازان

         

 

تحلیل نظریه‌ها

         

 

نظریه‌ای درباره‌ی

 

نظریه‌ها

         

 

تلفیق‌کننده‌ی

 

نظریه‌های مختلف

         

 

واکاوی و ساختارشکنی نظریه‌ها

 

Finfgeld

         

 

*

         

 

 

         

 

 

         

 

*

 

Abrams & Hogg

         

 

 

         

 

 

         

 

 

         

 

*

 

Bondas & Hall

         

 

*

         

 

 

         

 

 

         

 

 

 

Anchin

         

 

 

         

 

 

         

 

*

         

 

 

 

Faust

         

 

*

         

 

 

         

 

 

         

 

 

 

Clarke

         

 

 

         

 

 

         

 

 

         

 

*

 

Zhao

         

 

*

         

 

 

         

 

 

         

 

 

 

Craig

         

 

 

         

 

*

         

 

 

         

 

 

 

Paterson, et al.

         

 

*

         

 

 

         

 

 

         

 

 

 

Ritzer

         

 

*

         

 

 

         

 

*

         

 

*

 

Gadomski

         

 

 

         

 

*

         

 

 

         

 

 

 

Turner

         

 

 

         

 

 

         

 

 

         

 

*

 

Colomy

         

 

*

         

 

 

         

 

 

         

 

 

 

Overton

         

 

*

         

 

 

         

 

 

         

 

*

 

Furfy

         

 

 

         

 

 

         

 

 

         

 

*

 

 

 

در جدول شماره‌ی (1) مفاهیم کلیدی موجود در تعاریف مختلف فرانظریه را آورده‌ایم. با مطالعه‌ی این جدول می‌توان به نتایجی دست یافت. در عبارت یا تعریف اول، فرانظریه به عنوان تحلیلی بر نظریه‌ها قلمداد شده است؛ هشت مورد از صاحب‌نظران با این گزینه موافق هستند. در مقابل این رویکرد، هفت مورد به واکاوی و ساختارشکنی نظریه‌ها اشاره کرده‌اند که البته سه نفر از آن­ها به هر دو گزینه تأکید کرده‌اند. واکاوی نظریه‌ها شامل تحلیل پیش‌فرض‌های نظری، تحلیل بنیادی نظریه و تحلیل ساختار نظریه‌ها می‌شود. به گفته‌ی دروین این‌ها اساساً رویکردهای واکاوانه یا ساختارشکنانه هستند (Dervin, 1999). علاوه بر این دو رویکرد، برخی فرانظریه را به عنوان تلفیق نظریه‌ها تلقی می‌کنند  (Anchin, 2008; Ritzer, 2010).

 

به طور خلاصه، می‌توان دو رویکرد اساسی را در تحلیل فرانظریه بازشناخت: تلفیقی و واکاوانه. رویکرد تلفیقی به معنای تلفیق و ترکیب نظریه‌های مختلف است. ولی منظور از رویکرد واکاوانه، رویکردهایی هستند که با تجزیه‌ی نظریه‌ها به عناصر سازنده‌ی آن در پی تحلیل آن­ها برمی‌آیند. رهیافت دوم می‌تواند به نظریه‌پردازان در خلق نظریه‌های جدید کمک کند(Craig, 2009).

 

با توجه به تعاریف مطرح‌شده، به نظر می‌رسد که تعریف پیشنهادی والیس (Wallis, 2010) درک روشن‌تری از فرانظریه و حوزه‌ی فرانظریه‌پردازی به دست می‌دهد: «فرانظریه پیش از هر چیزی مطالعه‌ی نظریه است، از جمله توسعه‌ی ترکیب‌های گسترده‌ای از نظریه‌ها و نیز تحلیل پیش‌فرض‌های بنیادین نظری در خلق نظریه».

 

 

 

اصول فرانظریه‌پردازی

 

ترنر (1986) میان فرانظریه‌پردازانی که در صدد شالوده‌ریزی برای نظریه‌سازی هستند و فرانظریه‌پردازانی که نظریه‌های توسعه‌یافته را به عنوان موضوع بررسی خود انتخاب می‌کنند، تمایز قایل می‌شود. او استدلال می‌کند که فرانظریه در بسیاری از رشته‌های دیگر بعد از آن­که نظریه‌ها توسعه می‌یابند، انجام می‌گیرد که طی آن تلاش می‌شود تا پیش‌فرض‌ها و استراتژی‌های این نظریه‌ها و نیز دانشی را که آن­ها تولید یا نادیده گرفته‌اند ادراک کنند. اما در جامعه‌شناسی «هواداران فرانظریه معمولاً تأکید دارند تا زمانی که این پرسش‌های بنیادی متافیزیکی و هستی‌شناختی را پاسخ نداده‌اند، نمی‌توانند به توسعه‌ی نظریه بپردازند». ترنر نتیجه‌گیری می‌کند که «یک‌چنین فرانظریه‌پردازی گاری را جلوی اسب بسته است»(Ritzer, 1988: 188-189).

 

به اعتقاد ریتزر آن­چه فعالیت در این عرصه را مشخص می‌سازد صرفاً فرایند فرانظریه‌پردازی نیست، بلکه بیشتر ماهیت نتایج نهایی مدنظر می‌باشد. سه نوع فرانظریه‌پردازی وجود دارد که تا اندازه‌ی زیادی به واسطه‌ی تفاوت در نتایج نهایی از هم تفکیک می‌شوند. نوع نخست، فرانظریه‌پردازی به عنوان ابزاری برای فهم عمیق‌تر نظریه (MU)[7] ؛ که با بررسی نظریه‌ها، نظریه‌پردازان و اجتماعات نظریه‌پردازان و نیز با مطالعه‌ی زمینه‌های گسترده‌تر فکری و اجتماعی این نظریه‌ها و نظریه‌پردازان مرتبط می‌شود. نوع دوم، فرانظریه‌پردازی به عنوان پیش‌درآمدی برای توسعه‌ی نظریه (MP)[8]؛ که مستلزم بررسی نظریه‌های موجود به منظور تولید نظریه‌های جامعه‌شناختی جدیدتر می‌باشد. نوع سوم، فرانظریه‌پردازی به عنوان منبعی برای چشم‌اندازهایی که به نظریه‌ی جامعه‌شناختی جامعیت می‌بخشند (MO)[9]، که در آن بررسی نظریه با هدف ایجاد چشم‌انداز یا فرانظریه‌ای صورت می‌گیرد که به بخشی از نظریه‌ی جامعه‌شناختی یا کل آن کلیت می‌بخشد(ریتزر و دیگری، 1390: 745). هر سه نوع بالا مستلزم بررسی منتظم نظریه‌ی جامعه‌شناختی است و صرفاً به لحاظ اهداف مطالعه از هم تفاوت می‌یابند(Ritzer, 1990: 4).

 

نوع سوم فرانظریه‌پردازی (MO) با [10]OM  یا خلق فرانظریه‌ای دامن‌گستر بدون مطالعه‌ی منتظم نظریه یکسان نیست. در حالی که MO از نظریه نشأت می‌گیرد OM خود را بر نظریه تحمیل می‌کند، از این رو OM نوعی از فرانظریه‌پردازی نیست. با وجود آن­که MO نیز ممکن است در نهایت بر نظریه تحمیل شود، اما رویکرد بهتری است؛ زیرا به واسطه‌ی آن ما قادر خواهیم بود تا فرایندی را که طی آن یک‌چنین چشم‌اندازی پرورانده می‌شود، ارزیابی کنیم. در مورد OM کمتر می‌توان به این نکته پی برد که چشم‌انداز مذکور چگونه هستی می‌یابد(Ibid: 4-5). با ارایه‌ی چند مثال، تفاوت این دو را بهتر خواهیم فهمید؛ «ماتریس رشته‌ای»[11] والاس (1988) و «انگاره‌ی تلفیقی جامعه‌شناسی» ریتزر نمونه‌هایی از MO هستند؛ زیرا با بررسی منتظم نظریه‌ها به چشم‌اندازهایی دست یافته‌اند که در واقع اصول حاکم، روند کلی و عوامل مؤثر بر نظریه‌های جامعه‌شناختی را بیان می‌کنند. اما فراجامعه‌شناسی اثباتگرایانه‌ی فرفی (1953) و فراجامعه‌شناسی «نودیالکتیکی» گراس (1961) مثال‌هایی از OM می‌باشند؛ زیرا نه تنها به دنبال کشف موارد بالا نیستند بلکه در صدد تحمیل کردن اصول خودساخته‌شان بر نظریه‌ها هستند. «منطق نظری عمومی در جامعه‌شناسی» الکساندر (3ـ1982) آمیزه‌ای از هر دو چشم‌انداز می‌باشد. (مثال‌ها از Ritzer, 2010 اقتباس شده است).

 

نوع نخست فرانظریه‌پردازی (MU) خود از چهار زیرنمونه‌ی اساسی تشکیل شده است، که شامل تمامی بررسی‌های رسمی و غیررسمی نظریه‌های جامعه‌شناختی به منظور فهم عمیق‌تر آن­ها می‌شود: زیر نمونه‌ی اول (درونی ـ فکری) بر مسائل فکری یا شناختیِ موجود در درون حوزه‌ی جامعه‌شناسی، متمرکز می‌باشد. تلاش‌هایی که برای تعیین پارادایم‌های شناختی[12] عمده(ریتزر، 1975)، مکاتب اندیشه (سوروکین، 1928)، دیدگاه‌های پویاتر درباره‌ی ساختار اساسی نظریه‌ی جامعه‌شناختی و توسعه‌ی ابزارهای روش‌شناختی به منظور تحلیل نظریه‌های جامعه‌شناختی موجود صورت می‌پذیرد، در این مبحث جای می‌گیرند(ریتزر و دیگری، 1390: 745). زیرنمونه‌ی دوم (درونی- اجتماعی) نیز به درون جامعه‌شناسی نظر دارد، با این تفاوت که بر عوامل اجتماعی بیشتر از عوامل شناختی تمرکز می‌کند. در این رویکرد گرایش به تمرکز بر روی گروه‌های نسبتاً کوچکی از نظریه‌پردازان است که پیوندهای مستقیمی با یکدیگر دارند(Ritzer, 1988: 192). به‌طور کلی این رویکرد بر جنبه‌های مشترک نظریه‌های مختلف جامعه‌شناختی تأکید داشته و شامل کوشش‌هایی می‌شود که برای تشخیص مکاتب عمده در تاریخ جامعه‌شناسی صورت گرفته است. بررسی زندگی‌نامه‌ها و خود زندگی‌نامه‌ها نیز در این قلمرو جای می‌گیرد(Ibid:192). رویکرد سوم (برونی ـ فکری)، تأثیر افکار موجود در رشته‌های دانشگاهی دیگر را بر روی نظریه‌های جامعه‌شناسی بررسی می‌کند. برای مثال، بخش زیادی از کارهای فرانظری در جامعه‌شناسی، علم اقتصاد را به عنوان الگویی برای توسعه‌ی نظریه‌های جامعه‌شناسی به کار برده است؛ بیکر[13] (1993) نیز به کاربردهای نظریه‌ی آشوب[14]، که ریشه در علم فیزیک دارد، برای نظریه‌ی جامعه‌شناختی اشاره کرده است(ریتزر و دیگری، 1390: 746). رجوع به افکار، ابزار، مفاهیم و امثال آن در رشته‌های دیگر که می‌تواند برای تحلیل و توسعه‌ی نظریه‌های جامعه‌شناسی استفاده شود، در این مبحث جای می‌گیرد. برای مثال، تحلیل پارادایم‌ای ریتزر در جامعه‌شناسی، تا اندازه‌ی زیادی مدیون فلسفه و افکار کون، لاکاتوش و دیگران است. سرانجام، رویکرد برونی- اجتماعی که به منظور پرداختن به اجتماع بزرگ‌تر (اوضاع ملی، محیط اجتماعی- فرهنگی و غیره) و چگونگی ارتباط آن با نظریه‌پردازی جامعه‌شناختی، به سطحی کلان‌تر تغییر موضع می‌دهد(همان: 746). یک نمونه‌ی خوب در این حوزه کار میشل فوکو (1979) و اندیشه‌اش درباره‌ی ریشه‌های تاریخی علوم انسانی (از جمله جامعه‌شناسی) و نیز پیوند میان قدرت و دانش (بویژه دانش جامعه‌شناسی) است.

 

البته کوشش‌های خاص فرانظریه‌پردازانه می‌تواند ترکیبی از دو یا چند گونه از انواع MU باشد. برای مثال، جاوورسکی[15] نشان داد که چگونه کتاب سال 1956 کارکردهای تضاد اجتماعی لوئیس کوزر، کتابی عمیقاً شخصی و گزارشی تعیین‌شده در بطن تاریخ است. بر این اساس، جاوورسکی به تأثیرات خانواده (درونی ـ اجتماعی) و ظهور هیتلر در آلمان (برونی ـ اجتماعی)  بر زندگی و کار کوزر اشاره  می‌کند. وی هم­چنین تأثیر عوامل  برونی ـ فکری (اندیشه‌ سیاسی انتقادی آمریکایی) و درونی فکری (جامعه‌شناسی صنعتی) را روی تفکر کوزر یادآور می‌شود. بدین ترتیب، جاوورسکی چهار زیرنمونه‌ی MU را در تحلیل خود از کار کوزر درباره‌ی تضاد اجتماعی ترکیب می‌کند(همان، 1390: 747-746). نمونه‌ی دیگر، تحلیل کالینز درباره‌ی نظریه‌ی مید است؛ وی بر ماهیت افکار مید، محدودیت‌های آن و پیوندش با نظام‌های نظری دیگر (درونی فکری)، پیوندهای شخصی مید با دیوئی و دیگران (درونی- اجتماعی)، ماهیت روانشناسی در آغاز قرن بیستم (برونی- فکری) و سلطه‌ی افکار اصلاح‌طلبانه بر سیاست‌های آمریکا (برونی- اجتماعی) تمرکز کرده است(Ritzer, 1988: 192).

 

 

 

فرانظریه‌پردازی و بازاندیشی

 

فرانظریه ارتباط تنگاتنگی با بازاندیشی دارد. بازاندیشی، نوعی کنش خودارجاعی[16] است که به روابط چرخه‌ای میان علت و معلول اشاره دارد. شاید بتوان گفت نخستین بار ویلیام توماس اصل بازاندیشی را به صورت آشکار عنوان کرد: «اگر انسان‌ها موقعیت‌های­شان را واقعی تلقی کنند، این موقعیت‌ها برای آن­ها واقعی خواهد بود». رابرت مرتون نیز بر پایه‌ی اصل توماس، مفهوم «پیشگویی کامبخش»[17] را مطرح ساخت. نوعی پیشگویی که به صرف بیان و تبعات ناشی از گفتن آن، حتماً به وقوع خواهد پیوست (Downey, 1998). کارل پوپر نیز این مفهوم را با اصطلاح «تأثیر اودیپی»[18] مطرح نمود (Wikipedia, 2009). پیام مشترک همه‌ی این مفاهیم، بازاندیشی در یافته‌ها و ادراکاتی است که عینیت و واقعیت آن­ها همواره مورد تردید است.

 

پوپر بازاندیشی را به عنوان یک موضوع در علم بازشناختند، زیرا بازاندیشی مسئله‌ای برای علم ایجاد می‌کند(Ibid)؛ اگر یک پیش‌بینی می‌تواند به تغییرات در نظامی منجر شود که پیش‌بینی در مورد آن مطرح شده است، آیا ارزیابی فرضیه‌های علمی دچار مشکل نمی‌شود؟ چگونه می‌توان پی برد که تغییرات اتفاق افتاده ناشی از تبعات پیش‌بینی نبوده است؟ این مسئله در علوم اجتماعی حادتر است. جامعه‌شناس، جامعه‌ای را مورد مشاهده قرار می‌دهد که خود مشاهده‌گر و دارای قوه‌ی ادراک است و این خود ادراکی ممکن است مشاهدات جامعه‌شناسی را جهت دهد. جامعه‌شناسی، جامعه را از درون مشاهده می‌کند (Barbesino & Salvaggio, 1996: 347). این به‌طور ضمنی این معنی را هم می‌رساند که جامعه‌شناسی به راحتی نمی‌تواند به یک چهارچوب هستی‌شناختی تکیه کند که سوژه‌ها بر مبنای آن، ابژه‌های از پیش ‌موجودشان را توصیف کنند. در نتیجه جامعه‌شناسی تنها می‌تواند به عنوان شکلی از توصیف درباره‌ی جامعه، در درون جامعه و در میان انواع توصیفات در نظر گرفته شود، بدین معنی که مجموعه گزاره‌هایی که سوژه را محدود می‌کند، احتمالاً خود در بطن تاریخ تعیین شده و ریشه‌هایی تاریخی ـ اجتماعی دارد(Ibid: 351). بدین ترتیب، بازاندیشی هم به عنوان موضوع و هم به عنوان راه‌حلی برای مسئله‌ی ساختار و عاملیت در رویکردهای نوین؛ برای مثال، نظریه‌ی ساختاربندی گیدنز و ساختارگرایی تکوینی بوردیو ظهور کرده است.

 

«نظم اشیاء» در نظریه‌ی فوکو نیز با بازاندیشی بی‌ارتباط نیست، به اعتقاد فوکو انسان هم فاعل شناسا است و هم معلول مطالعه‌ی خویش. وی تاریخ اندیشه‌ی غربِ پس از رنسانس را بررسی کرده و استدلال می‌کند که هر دوره‌ی تاریخی، نوعی نظام معرفتی مخصوص به خود دارد که دانش را ساخت و سازمان می‌دهد(Wikipedia, 2009).

 

بازاندیشی در حوزه‌ی جامعه‌شناسی زمانی اتفاق می‌افتد که جامعه‌شناسان، دانش خود را با دیدی جامعه‌شناسانه مورد تجدیدنظر قرار دهند. برای مثال هنگامی که نظریه‌های مربوط به ساختار دانش، در رشته‌ی جامعه‌شناسی معرفت ـ که این نظریه‌ها عمدتاً در همین حوزه تولید می‌شود به کار می‌رود، بازاندیشی صورت می‌گیرد(Friedrichs, 1971: 337). برخی از اندیشمندان (از جمله بوردیو)، بازاندیشی را اساساً یک مبحث روش‌شناختی قلمداد می‌کنند، که بایستی به عنوان ابزاری برای «رشته‌هایی مانند تاریخ علم، علم شناختی[19]، جامعه‌شناسی علم، روانشناسی ادراک[20]، نشانه‌شناسی و منطق» عمل کند(Ibid: 341). می‌توان جامعه‌شناسی معرفت را نیز به این جمع اضافه کرد. مسئله‌ی اساسی در جامعه‌شناسی معرفت، چگونگی تأثیرپذیری «مجموعه‌های تخصصی اندیشه و معرفت، مانند نظام‌های زیبایی‌شناختی، اخلاقی و فلسفی، عقاید مذهبی و اصول سیاسی از زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی‌ای [است] که در آن پرورده می‌شوند». در این حوزه فرض بر این است که «موضوعات شناسایی (Objects) مطابق با تفاوت‌های موجود در اوضاع اجتماعی، خود را به عامل شناسایی (Subject) عرضه می‌کنند»(مولکی، 1376: 12). تمام دانش‌ها از جمله نظریه‌ی جامعه‌شناسی تحت مقتضیات اجتماعی تولید می‌شوند و فرایند انتقال و تغییر شکل آن، در کنش و واکنش با زندگی اجتماعی رخ می‌دهد و در واقع این قضیه، عامل اصلی شکل‌گیری جامعه‌شناسی معرفت و توجه جامعه‌شناسان به مسئله‌ی بازاندیشی بوده است(Offer, 1996: 160). با کمی تسامح، می‌توان این‌گونه استدلال کرد، که بازاندیشی نوعی فرانظریه‌پردازی ابزاری است؛ در حالی که فرانظریه، نظریه را به عنوان یک موضوع بررسی می‌کند، تا از این طریق فهم عمیق‌تری از آن به دست آورد. هدف بازاندیشی، تصفیه‌ی نظریه از تأثیرات جهت‌دهنده‌ی پژوهشگر و محیط وی می‌باشد.

 

پی‌یر بوردیو می‌تواند به مثابه‌ی پلی ارتباطی میان بازاندیشی و فرانظریه در نظر گرفته شود؛ جورج ریتزر، بوردیو را به عنوان یکی از فرانظریه‌پردازان مهم معاصر به شمار می‌آورد(ریتزر و دیگری، 1390: 750). اما فرانظریه‌پردازی بوردیو، با فرانظریه در معنای ریتزری تفاوت‌هایی دارد. در واقع بوردیو از اصطلاح فرانظریه‌پردازی استفاده نکرده است و مفهومی که بیش از همه در آثار او با فرانظریه‌پردازی همخوانی دارد، اصطلاح «جامعه‌شناسی جامعه‌شناسی» است. در حالی که بوردیو، فرانظریه را به عنوان ابزاری بازاندیشانه در نظر می‌گیرد که جامعه‌شناسان بایستی همواره در کار خود لحاظ کنند. ریتزر، فرانظریه‌پردازی را یک حوزه‌ی جدید و دارای مسئله‌ی موضوعیِ مجزا فرض می‌کند. فرانظریه‌پردازی بازاندیشانه‌ی بوردیو، بیش از همه با MU ارتباط دارد. البته در این­جا نیز تفاوت‌هایی میان این دو رویکرد وجود دارد؛ در واقع، اگرچه فرایند و شیوه‌های بررسی‌شان مشابه هم است، اما اهداف­شان متفاوت است. بوردیو به دنبال رها ساختن خود از تأثیرات جهت‌دهنده‌ی جامعه در حین پژوهش است: جامعه‌شناسان بایستی «ضمن فعالیت­شان در جامعه‌شناسی، از بازیچه شدن در برابر نیروهای اجتماعی پرهیز کنند»             (Bourdieu & Wacquant, 1992: 183)؛ در حالی که ریتزر در پی «بررسی منتظم نیروهای فکری و اجتماعی مؤثر بر نظریه‌های جامعه‌شناختی» است تا از این طریق «فهم عمیق‌تری» از آن­ها به دست آورد(Ritzer, 2009).

 

بوردیو جامعه‌شناسان را به نوعی جامعه‌شناسی بازاندیشانه دعوت می‌کند: «به نظر من، جامعه‌شناسی بایستی فرانگر باشد تا بتواند مدام در برابر خود بایستد وتمام ابزار خود را به منظور فهمیدن این­که چیست و چه می‌کند به کار گرفته و تلاش کند تا جایگاهی را که در آن قرار دارد بهتر بشناسد»(Bourdieu & Wacquant, 1992: 191). جامعه‌شناسان، بایستی به جای این­که تمام وقت خود را صرف «موضوعه ساختن»[21] جهان اجتماعی کنند، می‌باید بخشی از زمان خود را به بررسی عملکردهای خود اختصاص دهند. بر این اساس، جامعه‌شناسی بایستی به‌ طور مداوم به خود رجوع کرده و سلاح‌های علمی آن را تولید کند(Ibid: 214). فعالیت پژوهشی مستلزم داشتن فاصله‌ی معینی از علایق روزمره‌ی پژوهشگر است. ... جامعه‌شناسی بازاندیشانه‌ی بوردیو امیدوار است تا با آگاه ساختن پژوهشگر از محدوده‌های آزادی‌اش، تأثیرات فلج‌کننده‌ی پژوهش را خنثی سازد(Karakayali, 2004: 353).

 

ریتزر در تحلیل اندیشه‌های فرانظری بوردیو، استدلال می‌کند که «بوردیو با توجه به تعهد آشکارش به پژوهش تجربیِ از لحاظ نظری قوی، احتمالاً در برابر، اگر نه همه‌ی فرانظریه‌پردازی‌ها، دست‌کم در مورد زیرنمونه‌های MO که آن را به عنوان «فراگفتمان کلی در باب دانش جهان» توصیف کرده است، تحمل اندکی داشته است. به ‌طور کلی، بوردیو این نوع فرانظریه‌پردازی را به عنوان یک فعالیت مستقل، که بدون مطالعه‌ی تجربی و بدون نظریه‌پردازی درباره‌ی جهان اجتماعی ترتیب داده می‌شود، رد می‌کرد (ریتزر و دیگری، 1390: 751؛ نگاه کنید به:Bourdieu & Wacquant, 1992: 191).

 

به اعتقاد ریتزر هنگامی که بوردیو مطرح می‌کند جامعه‌شناسان بایستی «ضمن فعالیت­شان در جامعه‌شناسی، از بازیچه شدن در برابر نیروهای اجتماعی پرهیز کنند»، نمونه‌ی جالب توجهی از فرانظریه‌پردازی ارائه می‌دهد. تنها راه اجتناب از چنین سرنوشتی، فهم نیروهای تأثیرگذار بر کار جامعه‌شناس در لحظه‌ی معینی از تاریخ می‌باشد. چنین نیروهایی صرفاً از طریق تحلیل فرانظریه‌پردازانه، یا آن­چه بوردیو «تحلیل جامعه» می‌خواند، می‌تواند فهمیده شود. اگر جامعه‌شناسان به ماهیت این نیروها (مخصوصاً برونی ـ اجتماعی و برونی- فکری) که بر کار آن­ها تأثیر می‌گذارند آگاهی پیدا کنند، در موقعیت بهتری برای کنترل تأثیر آن­ها بر کارشان قرار می‌گیرند. بوردیو این مسئله را با اصطلاحات شخصی خود بیان می‌کند: «من به‌طور پیوسته ضمن این­که به جامعه‌شناسی می‌پردازم تلاش می‌کنم تا عوامل اجتماعی مؤثر بر کارم را مهار کنم». بنابراین از نقطه نظر بوردیو، هدف فرانظریه‌پردازی نه تخریب جامعه‌شناسی، بلکه آزادسازی آن از یوغ نیروهای تعیین‌کننده‌ی آن است... . البته بوردیو از محدودیت‌های چنین کاری آگاه است: «من برای یک لحظه هم نمی‌توانم باور یا ادعا کنم که می‌توانم به‌طور کامل از تأثیرات آن­ها عوامل اجتماعی در امان باشم». به این ترتیب، بوردیو آرزو دارد تا جامعه‌شناسان را از خشونت نمادینی که توسط دیگران، مثلاً جامعه‌شناسان قوی‌تر بر ضد آن­ها اعمال می‌گردد آزاد سازد. این هدف، تحلیل‌های  درونی- فکری و درونی ـ اجتماعیِ جامعه‌شناسی را به منظور آشکار ساختن منابع و ماهیت چنین خشونت نمادینی می‌طلبد. درک ماهیت خشونت نمادین، جامعه‌شناسان را در موقعیت بهتری برای آزاد کردن خود از تأثیرات آن، یا دست‌کم محدود کردن آن، قرار خواهد داد(ریتزر و دیگری، 1390: 752).

 

گرچه بوردیو نوع متمایزی از کار فرانظریه‌پردازانه را انجام می‌دهد، اما به هر حال کار او، دست‌کم تا اندازه‌ای، فرانظریه‌پردازانه است. به دلیل اهمیت فزاینده‌ی بوردیو در نظریه‌ی اجتماعی، وجه اشتراک کار او با فرانظریه‌پردازی می‌تواند به ­گسترش بیشتر علاقه به فرانظریه‌پردازی در جامعه‌شناسی یاری رساند(همان: 752).

 

 

 

نتیجه‌گیری

 

یکی از جدیدترین تحولات در حوزه‌ی جامعه‌شناسی افزایش علاقه به فرانظریه‌پردازی است. از جمله اهداف ما در این مقاله، آشکار کردن این علاقه و ارائه‌ی درک روشن‌تری از فرانظریه و فرانظریه‌پردازی بود. برای یافتن تعریفی روشن از فرانظریه‌پردازی، آثاری را که به نحوی به این مفهوم اشاره داشته‌اند، مورد بررسی قرار دادیم. به طور کلی، فرآیند فرانظریه‌پردازی را می‌توان شامل فعالیت‌های فکری گسترده‌ای چون مقوله‌بندی نظریه‌ها، مقوله‌بندی اجزاء نظریه‌ها، بازاندیشی، واکاوی و ساختاربندی دوباره‌ی نظریه‌ها و امثال این‌ها تلقی کرد. همان‌گونه که نظریه‌پردازی به خلق یک نظریه می‌انجامد، فرانظریه‌پردازی نیز منجر به یک فرانظریه می‌شود؛ فرانظریه گزاره‌ای است درباره‌ی نظریه در کل، یا درباره‌ی یک نظریه‌ی خاص.

 

به طور خلاصه، می‌توان دو رویکرد اساسی را در تحلیل فرانظریه بازشناخت: تلفیقی و واکاوانه. رویکرد تلفیقی به معنای تلفیق و ترکیب نظریه‌های مختلف است؛ ولی منظور از رویکرد واکاوانه، رویکردهایی هستند که با تجزیه‌ی نظریه‌ها به عناصر سازنده‌ی آن در پی تحلیل آن­ها برمی‌آیند. رهیافت دوم می‌تواند به نظریه‌پردازان در خلق نظریه‌های جدید کمک کند.

 

ما تعریف پیشنهادی والیس(Wallis, 2010) درباره‌ی فرانظریه را به عنوان جامع‌ترین تعریف برگزیدیم: «فرانظریه پیش از هر چیزی مطالعه‌ی نظریه است و شامل توسعه‌ی ترکیب‌های گسترده‌ای از نظریه‌ها و نیز تحلیل پیش‌فرض‌های بنیادین نظری در خلق نظریه می‌شود».

 

کاربرد ابزار فرانظری به ما امکان می‌دهد تا به مسائل جالب، مهم و حتی شگفت‌انگیزی درباره‌ی نظریه‌ها و نظریه‌پردازان دست یابیم. برای مثال، ریتزر با استفاده از این ابزار در یک تحلیل تطبیقی نشان می‌دهد که نظریه‌ی جامعه‌شناسی در سده‌ی اخیر چه مسیرهایی را پشت سر گذاشته است. وی با استفاده از مفهوم «پارادایم» استدلال می‌کند که تا اواخر دهه‌ی 1960 قلمرو جامعه‌شناسی تحت سلطه‌ی نظریه‌های عمده‌ای هم­چون کنش متقابل نمادین و کارکردگرایی ساختاری بوده است، اما «از اواسط دهه‌ی 1970، جامعه‌شناسی آشکارا به صورت یک علم چند پارادایمی درآمده است» (ریتزر و دیگری، 1390: 766).

 

فرانظریه‌پردازی از سه جهت می‌تواند به نظریه‌ی جامعه‌شناختی یاری رساند: نخست این­که، فرانظریه‌پردازی روش‌های منتظمی برای فهم، ارزیابی، انتقاد و بهبود نظریه‌های موجود ارائه می‌دهد. دوم آن­که، فرانظریه‌پردازی یکی از بنیان‌های مهم خلق نظریه‌های جدید است. و سوم این­که، نظریه‌پردازان (و نیز پژوهشگران) به واسطه‌ی فرانظریه مجهز به چشم‌اندازهای نظری دامن‌گستر سودمندی می‌شوند. یکی دیگر از کارکردهای عمده‌ی فرانظریه‌پردازی، آفرینش نظریه‌های جدید است. به عنوان مثال چشم‌اندازهای دامن‌گستری هم­چون اثبات‌گرایی، ضداثبات­گرایی و پسااثبات­گرایی در طی سال‌ها به تولید طیف وسیعی از نظریه‌ها کمک کرده‌اند؛ نظریه‌هایی مانند کارکردگرایی ساختاری و نظریه‌ی مبادله، ریشه‌های خود را در چشم‌اندازهای دامن‌گستر اثبات‌گرایانه و نظریه‌هایی هم­چون پدیدارشناسی و انواع نظریه‌های نومارکسیستی در چشم‌اندازهای ضداثبات­گرایانه یافته‌اند. پسااثبات­گرایی نیز ممکن است در بنیان پسامدرنیسم، پساساختارگرایی و حتی شاید در نوکارکردگرایی نمایان باشد (Ritzer, 2001: 8).

 

یکی از کارکردهای بسیار مهمی که فرانظریه می‌تواند انجام دهد، افزایش «خودآگاهی نظری» جامعه‌شناسان به واسطه‌ی آشکار ساختن و قابل بررسی‌تر کردن عوامل درونی، بیرونی، فکری و اجتماعی‌ای است که در بنیان کارهای­شان قرار دارد. گرچه همه‌ی جامعه‌شناسان می‌توانند از این حیث از فرانظریه بهره گیرند، اما این کارکرد با نظریه‌پردازان ارتباط ویژه‌ای دارد(Ritzer, 2009).

 

در این مقاله هم­چنین انتقادات مختلف به فرانظریه را برشمردیم، ما معتقدیم که بیشتر این انتقادات ناشی از ناروشن بودن حوزه‌ی فرانظریه است. بنابراین با کار بیشتر در این زمینه، هم می‌توان بسیاری از انتقادات کور را کنار زد و هم کیفیت انتقادات را افزایش داد.

 

سخن آخر این­که، بسیاری‌ها در حوزه‌ی جامعه‌شناسی بر لزوم پیشبرد نظریه‌ی اجتماعی تأکید کرده‌اند، اما تلاش‌ها برای ارائه‌ی روش‌های کارآمد برای تجزیه و تحلیل نظریه‌ها عملاً با شکست مواجه شده است. به نظر می‌رسد، همان‌گونه که بنیاد پیشبرد نظریه‌ی اجتماعی نیز تأکید کرده است، توجه به حوزه‌ی فرانظریه می‌تواند راهنمای خوبی در مسیر ناهموار نظریه‌پردازی باشد.

  • دانشجوی دکترای جامعه شناسی سیاسی دانشگاه رازی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی